دسته بندی | روانشناسی و علوم تربیتی |
فرمت فایل | docx |
حجم فایل | 112 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 58 |
معلویت
فرد دارای معلولیت به طرقی با دیگران متفاوت است، او استعدادهایی دارد که ترکیبی از تواناییها و ناتوانیهای ویژه است. تا این اواخر، متخصصان و نیز افراد معلول توجه خود را به تفاوتها معطوف میکردند و عنایتی به تشابهات موجود از خود نشان نمیدادند، ولی از آنجا که افراد معلول در همه جنبهها با دیگران تفاوت ندارند، امروزه تأکید بیشتر بر جنبههای مشترک است، لذا تحقیق و مطالعه برای دریافت نیازهای این افراد در مقایسه با گذشته پیچیدهتر شده است از این رو، تعریف معلولیت و فرد معلول بسته به شرایط مکانی و زمانی، فرهنگها و جوامع مختلف نیز متفاوت است و مصادیق آن نیز روز به روز در حال افزایش میباشد. با این حال متخصصان علوم توانبخشی و حقوقی تعاریفی ارائه دادهاند که هرچند ممکن است به اندازه کافی جامع نباشد اما برای شناخت ویژگیهای این قشر از جامعه لازم به نظر میرسد (نباتی، 1389).
در زیر برخی از این تعاریف ذکر شده است.
الف ـ تعریف معلولیت در اسناد ملل متحد
تعریف معلولیت در اعلامیه حقوق معلولان مصوب 1975 مجمع عمومی سازمان ملل به شرح زیر است:
«فرد معلول یعنی هر فردی که به صورت کامل یا ناقص مادرزادی یا غیرمادرزادی در توانایی جسمی یا ذهنی قادر به رفع نیازهای یک زندگی عادی شخصی و یا اجتماعی نباشد.»
در تعریف فوق منظور از زندگی عادی مشخص نیست. چرا که زندگی عادی بسته به جوامع مختلف تعریف میشود. وقتی در یک کشور پیشرفته صنعتی افراد معلول دسترسی به اطلاعات روز، آزادی بیان و مشارکتهای گسترده اجتماعی و سیاسی را حق مسلم خود میدانند و برای رسیدن به آن تلاش میکنند برای افراد معلول کشورهای فقیر مهم این است که مورد تحقیر و خشونت قرار نگیرند (نباتی، 1389).
ب ـ تعریف معلولیت در کنوانسیون حقوق افراد معلول
(Convention on the rights of the persons with disabilities, 2007)
کنوانسیون صراحتاً کلمه معلولیت را تعریف نکرده است، چون هدف کنوانسیون این است که عنوان کند معلولیت یک مفهوم فراگیر است. لذا در ماده یک خود، اصطلاح فرد دارای معلولیت را این طور تعریف کرده است:
«اصطلاح اشخاص دارای معلولیت برای تمامی اشخاصی به کار میرود که دارای اختلالات طولانیمدت فیزیکی، ذهنی یا حسی بوده و در تعامل با موانع مختلف ممکن است از نظر مشارکت کامل و مؤثر بر اساس اصول مساوی با دیگران دچار تأخیر شوند.»
اما در تعریف فوق اینکه به واقع اختلال به چه معناست و یا اینکه مشارکت کامل و مؤثر چه فعالیتهایی را شامل میشود و بر اساس کدام اصول مساوی باید حکم کرد، حل نشده باقی مانده است. اگر بنا باشد هر فردی را تنها به خاطر نقصی که او را از مشارکتی باز میدارد به نام معلول یا ناتوان بخوانیم، به نظر میرسد اکثر انسانها به نوعی دارای معلولیت هستند و یا اینکه در طول زندگی خود به نوعی یک یا چند نوع معلولیت را تجربه کرده یا خواهند کرد. شاید بر همین مناسبت است که کشور سوئد دیابت و آلرژی را نیز جزء گونههای معلولیت بشمار آورده است. کهنسالی نیز تجربهای است که عده کثیری از افراد دنیا آن را تجربه کرده یا خواهند کرد.
ج ـ تعریف معلولیت در قانون جامع حمایت از حقوق معلولان ایران
ماده 1ـ دولت موظف است زمینه های لازم را برای تأمین حقوق معلولان فراهم و حمایتهای لازم را از آنان به عمل آورد.
ماده 2ـ منظور از معلول در این قانون به افرادی اطلاق میگردد که به تشخیص کمیسیون پزشکی سازمان بهزیستی بر اثر ضایعه جسمی، ذهنی و روانی یا توأم، اختلال مستمر و قابل توجهی در سلامت و کارآیی عمومی وی ایجاد گردد، به طوری که موجب کاهش استقلال فرد در زمینههای اجتماعی و اقتصادی شود (باختر، 1386).
توجه قانونگذار به تشخیص کمیسیون پزشکی سازمان بهزیستی، بهعنوان مرجع تشخیص معلولیت باعث میشود از برخوردهای سلیقهای و گزینشی جلوگیری به عمل آید ولی اینکه اختلال باید مستمر و قابل توجه باشد باعث میشود افراد بسیاری خارج از دایره شمول این قانون قرار بگیرند. (نباتی، 1389)
د ـ تعریف معلولیت در مصوبات سازمان جهانی بهداشت
بیش از 1980 تعاریف معلولیت متمرکز بر عدم توانایی فرد معلول ، ناتوان در مراقبت از خود و انجام وظایف خانوادگی بوده است، مقصر اصلی فرد معلول بود و جامعه مسئولیتی در قبال وی نداشت. پس از آن سازمان جهانی بهداشت با طرح موضوعات سهگانه ناهنجاری، ناتوانی و معلولیت در صدد تصحیح این مفهوم برآمد، نقص یا ناهنجاری مشکلاتی است که در عملکرد فیزیولوژی و یا ساختار جسمی فرد بوجود میآید و به دنبال خود ناتوانی را به همراه دارد که باعث کمبود میشود و در اثر آن فرد فعالیت را به صورتی که افراد عادی انجام میدهند قادر نخواهد بود انجام دهد و معلولیت نیز پیامد محرومیتهایی خواهد بود که فرد به سبب نقصها یا ناتوانیها تجربه میکند (کمالی، 1386).
بر اساس همین دیدگاه، در بریتانیا اتحادیه معلولان جسمی علیه تبعیض[1] دو تعریف زیر را ارائه کرده تا نقش جامعه را نشان دهد:
ـ ناهنجاری[2]: نداشتن یک بخش یا تمامی یک عضو، یا داشتن یک ارگانیسم نقص عضوی یا مکانیسم نقص بدنی
ـ معلولیت[3]: اشکال یا محدودیت حرکتی که از سوی نهاد اجتماعی معاصر ایجاد میشود؛ نهادی که افراد دارای کاستی را هیچ میانگارد و بنابراین آنها را از جریان غالب فعالیتهای اجتماعی محروم میکند. (UPIAS, 1976).
و این تعریف نیز از سوی «DPI»[4] اقتباس شد:
ـ ناهنجاری[5]: عبارت است از محدودیت عملکردی در درون فرد که به سبب کاستی جسمی، ذهنی یا گیرندگی ایجاد میشود.
ـ معلولیت: عبارت است از فقدان یا محدودیت فرصتهای ممکن برای مشارکت در زندگی معمولی جامعه در سطحی برابر با دیگران به سبب موانع فیزیکی و اجتماعی (DPI, 1982).
مسأله اساسی که در تعاریف ارائه شده از سوی این دو سازمان غیردولتی بینالمللی به چشم میخورد این است که معلولیت مترادف با عدم انطباق فرد با محیطی است که نتوانسته فرصت برابر با دیگر افراد جامعه را در اختیار فرد معلول قرار دهد. لازم به ذکر است که تعاریف ارائه شده توسط DPI برگرفته از اخرین طبقه بندی بین المللی از عملکرد (ICF)[6] ارائه شده توسط سازمان بهداشت جهانی است. (WHO Action plan, 2006-2011)
مجید میرخانی در کتاب مبانی توانبخشی، معلولیت را انعکاس متقابل و انطباق فرد با محیط میداند که باعث محدودیت و جلوگیری از ایفای نقش عادی فرد در جامعه و مانع از انجام نقشی میشود که برای فرد با توجه به شرایط سنی، اجتماعی، فرهنگی و طبیعیاش انتظار میرود. معلولیت ثمره ارتباط بین فرد دارای ناتوانی از یک طرف و شرایط اجتماعی محیط زندگی او از طرف دیگر است. بطوری که بین این دو رابطه پویا وجود دارد و مداخله در یک زمینه میتواند در سایر عوامل مربوط تأثیر بگذارد.
محرومیت پیامد فردی و اجتماعی معلولیت است که به صورت مختلف خودنمایی میکند. دو نفر با محدودیتها و معلولیتهای مشابه اما در جوامع و فرهنگهای متفاوت، ممکن است محرومیتهای متفاوتی را تجربه کنند که این تفاوتها متأثر از امکاناتی که در اختیار افراد معلول قرار میگیرد، شیوه سازگاری و عکسالعملشان با مقوله معلولیت و در نهایت حمایتی است که از جانب سایرین دریافت میکنند (میرخانی، 1378).
آنچه که از تعاریف فوق مسلم به نظر میرسد ،معلولیت، به عنوان بخشی از تجربه انسانی است که احتمال وقوع آن حتی به صورت موقت برای تمامی افراد برابر می باشد.
با وجود اینکه ممکن است تعریفی جامع از کسانی که زیر چتر حمایت از کنوانسیون هستند وجود نداشته باشد، اما در مجموع به نظر میرسد تعریف کنوانسیون از افراد دارای معلولیت، بتواند به عنوان یک الگوی جهانی مورد استفاده کشورها قرار بگیرد بهویژه اینکه قطعنامه شماره 127/62 مجمع عمومی سازمان ملل متحد در 18 دسامبر سال 2007 مبنی بر تغییر عنوان «روز جهانی معلولین» به «روز جهانی افراد دارای معلولیت» مدعی این مطلب است که جایگاه و شأن انسانی افراد معلول، مقدم بر معلولیت آنان است و لازم است که توجه به منزلت، انسان بودن و برخورداری از حقوق انسانی در اولویت قرار گیرد و معلولیت، جنبهای از جوانب وجودی آنان درنظر گرفته شود(UN enable,2007) .
شایان ذکر است که پیش از قطعنامه سازمان ملل و بر همین اساس، فرماندار ایالت پنسیلوانیای آمریکا نیز در سال 1992، به منظور ممانعت از تبعیض بر مبنای معلولیت، در یک ابلاغیه اجرایی دستور استفاده از زبان «تقدم فردیت»[7] را صادر کرده بود.برای مثال در این زبان اصطلاحات پروفسور دارای معلولیت به جای پروفسور معیوب[8]، دارای معلولیت به جای دچار به معلولیت و واژه افراد غیرمعلول به جای افراد عادی به کار میرود (Hallera et al, 2006).
در پژوهش و متن حاضر نیز سعی نویسنده بر این است که به جای واژه معلول یا معلولان از افراد دارای معلولیت استفاده کند تا به این واسطه رسالت فرهنگی خود، مبنی بر حفظ کرامت انسانی و مقدم دانستن فردیت آنان بر معلولیتشان را بهجا آورد. امید است که در آینده نیز به تدریج با استفاده از واژههایی همچون افراد معلول، زنان وکودکان دارای معلولیت در ادبیات، متون مختلف و بخصوص رسانهها نگرش نادرست پیشین که مبتنی بر ترحم، دلسوزی، نقص و کاستی است اصلاح گردد.
2ـ 1ـ 1 جایگاه تاریخی افراد معلول
در حال حاضر، تخمین جهانی حاکی از وجود یک میلیارد فرد دارای معلولیت در جهان است؛ به عبارت دیگر یک نفر در هر 15 نفر جمعیت. و تخمین زده میشود که 386 میلیون نفر از جمعیت جهان که در سن کار قرار دارند، دارای معلولیت باشند (Disabled-world.com, 2012).
بیشتر نقایص بدنی (97%) اکتسابیاند تا مادرزادی (از بدو تولد) است. 150، میلیون نفر از آمار کنونی افراد دارای معلولیت را کودکان تشکیل میدهند تحقیقی که سال 1987 در چین انجام شد، شمار افراد دارای معلولیت را 64/51 میلیون نفر اعلام کرد. در ایالات متحدهی امریکا 3/19% یا 7/49 میلیون از جمعیت شهری خارج از آسایشگاهها که پنج سال به بالا هستند، دارای معلولیتند به این ترتیب، افراد دارای معلولیت بزرگترین گروه اقلیت در تماشاخانهی شلوغ چند فرهنگی[9] هستند (Goodley, 2011).
متاسفانه آمار دقیقی از جمعیت افراد معلول در ایران وجود ندارد.ولی طبق آمار سازمان بهداشت جهانی که 10 درصد همه جوامع را افراد معلول تشکیل می دهند در ایران نیز می بایست حدود 7 ملیون نفر دارای معلولیت های متفاوت و مختلف باشند.
معلولیت در همیشه تاریخ با سرنوشت بشر عجین بوده است. آمار معلولیت و مرگ و میر به دلیل بیماریهای مختلف بالا بوده و از طرفی مردان نیز با مشارکت در جنگهای داخلی و خارجی با تلفات عمده مواجه بودهاند و در چنین شرایطی که مشکلات و تنگناهای مختلف به صورت گسترده قشر عظیمی از مردم را تحتالشعاع قرار میداده، کودکان و افراد معلول دچار رنج مضاعف میشدند، نوع زندگی تحت تأثیر تعصبات و عقاید خرافی هرگونه برخورد غیرعاطفی و تبعیضآمیز را توجیه مینموده و تصور بر این بود، افرادی که با هنجارهای جامعه انطباق ندارند دارای روح خبیثی هستند و به همین دلیل این افراد در معرض، نابودی، فراموش شدن و ترد از جامعه قرار داشتند (میرخانی، 1378).
در بسیاری از مناطق جهان نگرش عمومی نسبت به معلولیت منفی بوده است. جوامع کهن به افراد معلول خود به دیده نحوست یا حقارت مینگریستند؛ معلول، فرزند شیطان، دارای روح خبیثه، ثمره گناه، یا موجودی حقیر و شایسته ترحم و محتاج مراقبتهای دائمی بود (عبدالهی، 1386).
نخستین کشتار رسمی و قانونی افراد معلول در اسپارت (یونان باستان) روی داد و در آن زمان کودکان دارای ناهنجاری جسمی را در رودخانه میافکندند، از بالای کوه تبس به پایین افکنده و یا در چاه میانداختند و باور بر این بود که با این کار گناه والدین کودک به خدایان بازگردانده میشود (Stiker, 2000). بنابراین جای تعجب نیست، که «ارسطو» در اثر مشهور خود «سیاست»، «حق حیات افراد معلول را به رسمیت نشناسد، و معلم وی «افلاطون» بر «اصلاح نژاد» تأکید ورزد و افراد معلول را از «اتوپیا»ی خود براند.
در قرون وسطی هم برخی از افراد معلول ـ بویژه عقبماندگان ذهنی ـ ساحره شمرده شده، و گاه به جرم داشتن روح پلید و پلشت شیطانی به آتش کشیده میشدند. در عصر روشنگری رنسانس هم این «عیسای بازمصلوب» در معبد طلایی «داروینیزم اجتماعی» و «نهیلیسم» شیفته قدرت ذبح شد. «رایش سوم» نیز که سودای نژاد برتر در سر میپروراند، از دشمنی و قتل افراد معلول کم نگذاشت. آنان در بهترین موقعیت، شهروندان درجه پست اجتماعی بودند. عواطف و احساسات «گوژ پشت نتردام» «ویکتورهوگو» نیز در جامعه خود برتر فرانسه آن روز به هیچ انگاشته شد (عبداللهی، 1386) .
شرق مهربان هم با افراد معلول نامهربان بوده و مدام درگوشش می خوانده: عقل سالم در بدن سالم است.
هلاندر (1996) تاریخ برخورد جوامع انسانی با معلولیت را به پنج دوره مختلف و مهم تقسیم میکند:
الف ـ دوره حذف یا نابودسازی بوده است که عمده کارها بر کشتن، محو و از بین بردن افراد معلول متمرکز بود.
ب ـ دوره نگهداری در نوانخانهها و آسایشگاهها بدین منظور که این افراد را از جلوی چشم سایرین (غیرمعلول) دور کنند و به تعبیری منظره ناراحتکنندهای برای آنان وجود نداشته باشد.
ج ـ دوره بهبود عملکرد که به تعبیر دیگر میتوان آن را دوران مراقبت و توانبخشی مبتنی بر مؤسسات دانست، در این دوره نیز به گونهای مراقبتها بر اساس جداسازی افراد دارای معلولیت اعمال میشده است.
د ـ دوره تداخل اجتماعی که همراه با تشویق افراد معلول به حضور در بین خانواده، جامعه و نیز در نظامهای اجتماعی بوده است.
ه ـ در نهایت دوره پنجم یا دوره خودشکوفایی یا خودگردانی و قادرسازی است با خلق موقعیت هایی که فرد معلول قادر به توسعه کامل ظرفیتهای خود باشد ( (Helander, 1996).
بر اساس دورههای تاریخی ذکر شده در جوامع مختلف الگوها و مدلهای نگرشی متفاوتی نیز در برخورد با افراد معلول وجود داشته است، در همین فصل متعاقباً به این الگوهای معلولیت که تحلیل محتوای فیلمهای پژوهش حاضر نیز بر مبنای آنها انجام گرفته است، اشاره خواهد شد .
[1]. Union of the Physically Impaired Against Segregation (UPIAS)
[2]. Impairment
[3]. Disability
[4]. Disabled People’s International (DPI)
[5]. Impairment
[6]. International Classifacation of function
[7]. people first
[8]. Handicap proffessor
[9]. Multi-culturalism
دسته بندی | علوم انسانی |
بازدید ها | 2 |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 19 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 20 |
مقاله بررسی معلولیت های جسمی،ناشنوایی در 20 صفحه ورد قابل ویرایش
مقدمه
بیش از نیم میلیارد ازجمعیت در سراسر جهان به علت نارسایی های ذهنی ،جسمی و حسی معلول به شمار می آیند.این نارسایی ها وبرخی موانع فیزیکی و اجتماعی آنها را همواره از اجتماع دور نگه می دارد.معلولان اغلب از اساسی ترین موقعیت های آموزشی محروم بوده و مشاغلی بی اهمیت با دستمزدی بسیار پائین به آنها محول میگردد. نگرش اجتماعی نسبت این گروه آنها را از زندگی فهنگی و روابت عادی اجتماعی به دور می دارد.امروزه در کشورهای مختلف برنام های متعددی برای جلوگیری از معلولیت، وتقویت برنامه های توانبخشی به منظور اطمینان ازشرکت کامل معلولان در زندگی فرهنگی، اجتماعی، واتصادی در دست اجرا است.
یکی از اهداف اساسی این برنامه ها برخورداری مساوی معلولان از مزایا وپیشرفت های اجتماعی است، که مربوط به تمام کشورها صرف نظر از درجه توسعه یافتگی آنها می شود. این برنامه همچنین تاکید بر اهمیت شرکت مستقیم معلولان در برنامه ریزی ، اجرا وارزیابی فعالیتهای مربوط به آنها را دارد.تخوین زده می شود که 80درصد معلولاندرکشورهای در حال رشد زندگی می کنند که چندان تعجب برانگیز نیست،یرا اغلب معلولیت ها ناشی از جنگ ، سوءتغذیه، فقر و عدم مراقبت های صحیح بهداشتی و آموزشی و سایر عواملی می شود که ناشی از توسعه نیافتگی این کشورهاست. ازدیاد روز افزون جمعیت وفقدان منابع مالی کافی، برنامه های توانبخشی را در این کشورها با مشکلات فراوان مواجه نموده است، به طوری که معلولان در این کشورها احتیاج به توجه ویژه دارند .
اطلاعاتی برای ارائه خدمات به جامعه ناشنوایان
اصطلاحات
پنج عامل اصلی برای ناشنوایی مشخص شده است. یک، وراست. دو. بیماری، سه. تصادف و حوادث، چهار. آلودگی صدا، پنج. کهولت.
فرهنگ و بستر ناشنوایی را این گونه تعریف کرده است: ((ناشنوایی عبارت است از فقدان و یا محرومیت از شنیدن، چه به صورت کامل و یا جزئی)).
((جامعه)) به گروهی از افراد اطلاق می شود که ارتباط آنها از طریق خط مشی، تاریخ، اقتصاد و علایق سیاسی مشترک باشد.
جامعه معلولان ناشنوا با توجه به نیازهای ویژه کتابخانه ای و ارتباطی که دارند به گروههای زیر تقسیم بندی می شوند.
الف: گروهی که قادر به صحبت کردن هستند.
ب: افراد مسن نا شنوا
ج: افرادی که در اثر کهولت ناشنوا شده اند.
د: گروهی که به سختی صحبت می کنند.
ه: کسانی تا حدودی قادر به شنیدن هستند ( سنگینی در گوش در اثر ضایعات وارده به گوش )
و: اعضای خانواده آنها با شنوایی معمولی
در هر یک از این گروها ممکن است افراد نابینا و یا با معلولیت های دیگر نیز وجود داشته با شند.
مشخصات نیازهای کتابخانه ای و اطلاعاتی جامعهء ناشنوابان
(وسترلاند،1990،ص106)
این صراحت، زمانی که درمانگر نیز ناشنوا باشد، چه بسا سبب شود مراجع ناشنوا تصور کند که در رابطه درمانی نیز، مرزها، همان گونه روشن و صریح اند. بر عکس، ممکن است این معنا را نیز در بر داشته باشد که بسیاری از مراجعان بالقوه و نیازمند یاری، از جستجوی درمانگر منع شوند؛ زیرا در وضعیت اضطراب زای ناشی از موقعیت های دشوار، آن ها به مضمون و ماهیت شایعه و افکار بی اساس حساس تر می شوند و برای کاستن از بار اضطراب خود، از آن اجتناب می ورزند (آنتونی، 1992). مراجع ناشنوایی در این مورد می گفت:
(( ناشنوایان غالبأ به حدی با یکدیگر آشنایی نزدیک دارند که در صورت مراجعه به یک اتاق خاص، یا حتی مرکز خاص، دیگر ناشنوایان گمان می کنند آنان مشکلی دارند. بنابراین، بسیاری از ناشنوایان، از رفتن به نزد مشاور می هراسند. مگر اینکه واقعأ وعمدأ نام آنها محفوظ باقی بماند، اما در مورد خودم، من هرگز در چنین وضعیتی به نزد مشاور نرفته ام… زیرا نمی خواستم این واقعیت که در مورد مشکلات یا احساساتم، یا هر چیز دیگری صحبت می کنم، در میان افراد پخش شود)).
( بر گرفته از کتز، 1993 ، ص 32 )
تمام درمانگرانی که با ناشنوایان کار می کنند، از پیچیدگی های این موضوع آگاهند؛ زیرا ریشه ای فرهنگی دارد. هم چنین، در مرحله آماده سازی باید زمانی را صرف صحبت در این مورد کنیم که مراجع در صورت بر خورد با درمانگرش در خارج از محیط مشاوره، دوست دارد عکس العمل ها چگونه باشد. من در تجربهء خود با مراجعانی چون جیم متوجه اهمیت یک آماده سازی دقیق شدم. او مرد ناشنوایی بود که برای مشاوره روان پویای کوتاهی آمده بودو مشکلاتی زیادی داشت که مربوط به مسائل مربوط به هویت او به عنوان فردی ناشنوا بود. او در یک مدرسه تلفیقی تحصیل کرده بود و بهBSL ،- روش ارتباطی مورد نظرش- خیلی مسلط بود. به طور اتفاقی یک بار در جمعی، یکدیگر را دیدیم. او خیلی محبت آمیز به من سلام کرد می خواست از من تصویر یک دوست صمیمی را ارائه کند. اما من، گرچه با ادب و خوش مشرب بودم، حس کردم نمی توانم به همان شیوه به او پاسخ دهم. جلسه بعد او گفت، تا آن جا که متوجه شده است، من خود را بالاتر از او در نظر گرفته و سعی کرده ام او را در سطحی پایین تر نگهدارم واو دیگر مایل نیست به این رابطه ادامه دهد و آن را خاتمه داد. شاید علت این بوده که مرحله آماده سازی جیم کامل نبوده است.
مورد دیگر زن ناشنوایی بود که پس از چند ماه به روابطمان خاتمه داد؛ زیرا حس می کرد زمانی که در اجتماعات گوناگون با یکدیگر رو به رو می شویم، قادر نیست با آن چه که ((نادیده گرفتن او)) از طرف من تلقی می کرد، کنار آید. این در حالی بود که در مرحله آماده سازی، ما در مورد این که میل دارد در جامعه چگونه با یکدیگر بر خورد کنیم، بحث کرده بودیم و و او گفته بود که تنها یک ((سلام)) کوتاه کافی است، طوری که وانمود کنیم همدیگر را نمی شناسیم و رابطه دوستانه ای نداریم، اما زمانی که این گفته به عمل در آمد، سبب از بین رفتن روابط ما شد. این موارد حاکی از ابعاد فرهنگی خاص این گروه است. در واقع جمع های ناشنوایان در اصطلاحات مربوط به حدود، تفاوت هایی با شنوایان دارند و جوانب آن چه که می توان حرفه گرایی تلقی کرد، در فرهنگ های شنوایان و ناشنوایان دیدگاه های متفاوتی را در بر می گیرد. مسئله حرفه گرایی یکیاز مسائلی است که برخی از ناشنوایان با آن مشکل دارند. اگر مراجع ناشنوایی درمانگر خود را با گروهی از مردم ببیند که مست کرده یا رفتاری غیر معمول دارد، برای او بسیار مشکل خواهد بود که این تصویر را در طی درمان از ذهن خود پاک کند. از این رو، ناشنوایان در بعضی موضوعات خاص نیازمند آماده سازی هستند، اما بعضی از مشکلات اجتناب نا پذیرند. به عنوان مثال، بیمار ناشنوایی داشتم که حدود یک سال با یکدیگر کار می کردیم. وی به دلیل مشکلاتی که با برخی موقعیت های تنش زا داشت و روش های منفی که در مقابله با آن ها به کار می برد، برای درمان به من ارجاع داده شده بود. معمولأ زمانی که او به نزدم می آمد، برای استقبال از او از اتاق خارج می شدم که با یکدیگر وارد اتاق شویم. در هنگام خداحافظی هم، او را مشایعت می کردم. در یکی از جلسات، زمانی که من بنا به عادت، همراه با وی اتاق را ترک کردم، او را در راهرو به طرف من چرخید و گفت، در نوجوانی مورد تجاوز قرار گرفته است. بیان این مطلب در خارج از جلسه درمانی، برای هر دوی ما پیچیدگی هایی به همراه آورد. من احساس کردم، از آن جا که جلسهء ما به پایان رسیده است، نمی توانم به او پاسخ دهم.او آهسته با هوا سخن گفته بود، اما هنگامی که هفته بعد به آن موضوع اشاره کردم، او فراموش کرده بود که آن را به من گفته است.