دسته بندی | روانشناسی و علوم تربیتی |
فرمت فایل | docx |
حجم فایل | 125 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 58 |
شادکامی:
شادکامی» از مهمترین نیازهای روانی بشر است که تأثیر عمدهای بر شکلگیری شخصیت و سلامت روان دارد و همة انسانها شادکامی را خود و برای افراد مورد علاقهشان میخواهند. از عهد باستان تا کنون به احساسات مثبت انسان از جمله شادکامی توجه شده است. افلاطون در کتاب جمهوری به سه عنصر در وجود انسان اشاره میکند که عبارتند از: قوة عقل یا استدلال، احساسات و امیال. وی شادکامی را حالتی از انسان میداند که بین این سه عنصر، تعادل و هماهنگی وجود داشته باشد. ارسطو معتقد است دستکم سه نوع شادمانی وجود دارد؛ در پایینترین سطح، شادی را همان لذّت میداند؛ در سطح بالاتر شادی همان موفقیت و کامیابی است و نوع سوم شادی از نظر ارسطو، شادی ناشی از معنویت است. وی معتقد است شادکامی حقیقی از ارضای امیال حاصل نمیشود، بلکه از انجام چیزی که از لحاظ اخلاقی ارزش انجام دادن دارد، یعنی از تجلّی فضیلت حاصل میشود. به اعتقاد جرمی بنتام شادکامی غیر قابل تشخیص از لذّتهای جسمانی بوده، عبارت است از فعالیتهایی که افزایش آنها موجب لذّت و کاهش درد و ناراحتیها میشود. فارابی معتقد است سعادت دنیوی و اخروی انسان با تحقق چهار نوع فضیلت به دست میآید که عبارتند از: فضیلتهای نظری، فضیلتهای فکری، فضیلتهای اخلاقی و صناعات عملی. وی راه رسیدن به سعادت را داشتن ملکات اخلاقی دانسته، و خلق نیکو را اعتدال یا حد وسط افراط و تفریط میداند (امانیان، 1388).
برخی از پژوهشگران، شادکامی را حالت روانی مثبتی میدانند که با سطح بالای رضامندی کلی از زندگی، عاطفه مثبت و سطح پایین عاطفه منفی مشخص میشود. سلیگمن، رشید و پارک، مفهوم شادکامی را در سه مؤلفه جای داده است: الف) هیجانهای مثبت (زندگی بانشاط)؛ ب) تعهد (زندگی درگیرانه یا زندگی خوب؛ ج) معناداری (زندگی با معنا). سلیگمن معتقد است بر اساس پژوهشهای چند سال اخیر، ثابت شده است شادکامی عامل پدیدآورندة منافعی به مراتب بیشتر از صِرف احساس خوبی داشتن است؛ افراد شادکام، سالمتر و بسیار موفقترند و درگیری و تعهد اجتماعی بیشتری دارند (آذربایجانی و علی محمدی، 1388).
2-2-1 حساس شادکامی و خوشبختی در زندگی:
هیچ چیز مثل زندگی مثبتنگرانه نمیتواند احساس شادکامی و خوشبختی را در انسان بوجود بیاورد. انسان هایی که احساس خوشبختی میکنند افرادی هستند که کمتر با افکار و مسائل منفی سروکار دارند و اجازه نمیدهند بیش از مقدار لازم و طبیعی با مسائل منفی درگیر شوند. با نیمه پر لیوان زندگی میکنند و اتفاقات را از جانب مثبت ارزیابی میکنند. افکار روزانه آنها حول و حوش مسائل خوب دور میزند و با دیدگاهی مثبت کارها و امور زندگی خود را دنبال میکنند. آنها کمتر از نمیشود، نمیتوان و ... استفاده میکنند. مثبتبینی نیروی انسان و اراده او را در جهت رسیدن به اهداف و خواستههایش تامین میکند (امانیان، 1388).
|
امور معنوی و پیوندهای قلبی انسان با آنها بسیار موثر هستند. این پیوند ها علاوه بر کمک به انسان در جهت داشتن نگرشی مثبت به زندگی به او کمک میکنند در شرایط سخت و منفی و آزار دهنده نیز تسلط بیشتری روی مسائل داشته باشند. انسان بدون معنویات و ارتباطش با این منابع بیتکیهگاه است ( آهی، 1387).
2-2-3 مذهب و شادکامی:
مذهب آثار مثبتی بر سلامت ذهنی خصوصا بر سلامت وجودی دارد اما بر شادکامی کلی بهداشت جسم و روان نیز تاثیر دارد فعالیت های مذهبی هیجانات مثبت و قوی ایجاد می کند مناسب و مناسک مذهبی نیز احساسات جامعه پسند تولید می کند و با حضور دیگران احساس وحدت ایجاد می شود(انارکی و همکاران ، 1382).
از آنجا که فرد با ایمان دارای ارتباطات و اعتقادات معنوی است کمتر احساس رها شدگی پوچی وتنهایی می کند .مایرز (2000)معتقد است ایمان مذهبی تاثیر زیادی بر میزان شادمانی دارد. ایمان مورد نظر مایرز ایمانی است که حمایت اجتماعی هدفمندی احساس پذیرفته شدن و امیدواری را برای فرد به ارمغان می آورد(میر شاه جعفری ، 1382).
سه راه عمده که از طریق آن مذهب می تواند موجب ارتقای سلامت و شادکامی شود عبارتند از :
- رابطه با خدا:"پولنر (1989)دریافت که گزارش نزدیکی با خداوند همبستگی معادل 40/0با شادمانی و رضایت از زندگی دارد. پولما و پندلتون (1991)دریافتند که تجربه اوج و تجربه بهترین پیش بینی کننده های سلامتی و خصوصا سلامت وجودی هستند تاثیر مذهبی بودن بر سلامت ذهنی برای سیاه پوستان امریکایی بیشتر از سفید پوستان گزارش شده است (انارکی وهمکاران ، 1382).
- تاثیر در مکان های مذهبی (مساجد کلیساو....) و یتر وهمکاران (1985)در فرا تحلیلی مربوط به 56 زمینه یابی در آمریکا دریافتند که حضوردر کلیسا قویترین رابطه را با شادی و سلامتی داشته است. این تاثیر برای سالخوردگان در بالاترین حد بوده است (انارکی و همکاران ، 1382).
- باورها:سومین راهی که از طریق آن مذهب ممکن است سلامتی را متاثر سازد از طریق باورها است الیسون (1991)دریافت که داشتن باورهای استوار که گاهی قطعیت وجودی نامیده می شود با رضایت از زندگی مستقل از حضور در مکان های مذهبی و دعاهای خصوصی همبستکی دارد (الیسون ، 1991).
قطعیت باورها نافذ است وموجب سلامت وجودی می شود اعتقاد به زندگی پس از مرگ نیز مفید است بخصوص در مورد کسانی که سالخورده و بیمارند و در معرض خطر جنگ قرار دارند.
از نظر گریلی (1975)فعالیت های مذهبی دارای کارکردهایی هستند که نهایتا موجب افزایش شادمانی فردی می گردد (میر شاه جعفری ،1382)
هلیز وآرچل (1998)در بیان این کارکردها به مواردی از جمله احساس اتصال با معبودی بسیار قدرتمند و مقدس ، عشق ،برابری واحساس در جمع بودن اشاره می کنند. همچنین در مذاهب به این ایماژها و عناصر یاد شده موجب فزایش شادمانی آنها می گردد . در زمینه تأثیر ایمان و فعالیتهای مذهبی بر میزان شادمانی افراد تحقیقات متعددی شده است (انارکی و همکاران،1382).
های (1982) در تحقیق خود گزارش کرده است که 61 درصد کسانیکه در مراسم مذهبی شرکت می کنند احساس آرامش و شادمانی می کنند (انارکی و همکاران ،1382).
در پژوهش دیگری که توسط هالمان ودمور (1987)انجام شد، این نتیجه به دست آمده که فعالیت های مذهبی از جمله حضور در کلیسا بر شادمانی افراد می افزاید. آنها در توجیه علت این امر به حمایت اجتماعی که حاصل شرکت در فعالیت های دسته جمعی است اشاره می کند (امانیان، 1388).
کالدور (1994) معتقد است که افراد مذهبینزدیکترین دوستان خدود را از میان افراد مذهبی انتخاب می کنند و علاوه بر داشتن احساس نزدیکی به خداوند ، نسبت به مردم دید مثبتی دارند که همه عوامل بر شادمانی آنها می افزاید (انارکی و همکاران ،1382).
یافته ها نشان می دهد که مردم شادمان خودشان آن را فراهم کرده اند و شادکامی امری تصادفی و یا ژنتیک و یا غیر انتخابی نیست. شاید به نظر برسد مردم شاد بهترین چیزها را در زندگی دارند ولی حقیقت این است که انها از آنچه دارند بیشترین بهره و لذت را می برند. مطالعه روی افراد شاد و دانستن اصول و روش زندگی آنها، به دیگران کمک می کند که با پیروی از آن اصول به زندگی شادمانه تری دست یابند.(اکبر زاده،1383).
2-2-5 شادکامی در پژوهش ها:
یکی از پرسشهای اساسی دربارة شادکامی این است که آیا شادکامی حالتی است که به رویدادها و موقعیتهای زندگی مربوط میشود یا به شخصیت فرد ارتباط دارد و یا اینکه نتیجة تعامل میان این دو است؟ بیشتر بررسیها نشان میدهند که شادکامی یک ویژگی شخصیتی است. بررسیهای شخصیتی در مورد شادکامی نشان میدهد که افراد شاد و ناشاد، نیمرخهای شخصیتی متمایز دارند. در فرهنگهای غربی، افراد شاد برونگرا و خوشبین هستند و از عزت نفس بالا و کنترل درونی برخوردارند. در مقابل، افراد ناشاد به سطوح بالایی از روانرنجوری گرایش دارند. همبستگی برونگرایی با شادکامی یا عاطفی بودن مثبت حدود 70/0 است اما همبستگی روانرنجورگرایی با عاطفی بودن منفی بیش از 9/0 است. در پژوهشی که توسط مرادی، جعفری و عابدی در مورد «شادمانی و شخصیت» انجام شد، به ارتباط معنادار شادکامی با ابعاد شناختی، اجتماعی، هیجانی و جسمانی شخصیت اشاره شده است. در این پژوهش، کنترل درونی، خوشبینی و تفکر مثبت، هدفمندی، خلاقیت، ثبات هیجانی، عزت نفس، خودکارآمدی، برونگرایی، نوعدوستی، توافق اجتماعی، وظیفهشناسی، روابط مثبت با دیگران و سلامت سیستم ایمنی بدن به مثابه مؤلفههای شخصیتی مؤثر در شادکامی یاد شده است. این پژوهشگران بر این باورند که بین شادکامی و مؤلفههای یاد شده، رابطة علّی و دوسویه برقرار است. برخی از پژوهشگران نیز شادکامی را متغیری شخصیتی میدانند که پایهای زیستشناختی دارد. هیجان مثبت، رضایت از زندگی، نبود هیجانهای منفی، روابط مثبت با دیگران، هدفمند بودن زندگی، رشد شخصیتی، دوست داشتن دیگران و طبیعت نیز شروط لازم برای رسیدن به شادکامی هستند. لوبومیرسکی و همکاران الگوی یکپارچهای از شادکامی ارائه و عوامل شادکامی را از سه جنبه بررسی کردهاند: عوامل ژنتیکی (نقطه تنظیم)، شرایط محیطی و صفات شخصیتی (فعالیت ارادی). بر اساس این پژوهش، عوامل ژنتیکی 50% ، صفات شخصیتی 40% و عوامل محیطی 10% واریانس شادکامی را پیشبینی میکنند. لوبومیرسکی و همکاران معتقدند عوامل ژنتیکی، در طول زمان ثابت و پایدار، و در برابر نفوذ و کنترل مقاومند و تغییر در صفات شخصیتی به مراتب بیشتر از عوامل محیطی ظرفیت شادکامی را افزایش میدهد. به نظر میرسد، گستردهترین پژوهش در زمینة شادکامی روانشناختی را آرگیل (2001) انجام داده است. وی حاصل پژوهشهایش را در کتابی با عنوان روانشناسی شادی گزارش کرده است ( آذربایجانی و علی محمدی، 1388).
به طور کلی، افراد با حالت خوشی و ناخوشی به زندگی خود رنگ می دهند. فردی که از شادکامی بیشتری برخوردار است، آرامش و احساس امنیت بیشتر، تصمیم گیری راحت تر، میزان کار مطلوب و، مشارکت بیشتر، زندگی سالم و پر انرژی و در نهایت زندگی رضایتمندانه ای دارد (پریسمن و کوهن[1]، 2005).
2-2-6 چهار رویکرد کلی مربوط به شادکامی:
برخی مطالعات به بررسی مفهوم شادکامی پرداختهاند و اینکه آیا شادکامی یک صفت و ویژگی ذاتی و وراثتی است یا نه؛
در برخی از این پژوهشها که شاید بیشترین سهم از مطالعات شادکامی را به خود اختصاص داده باشد، بررسی همبستگی و رابطة عوامل مختلف شخصیتی، فرهنگی، اجتماعی و جمعیتشناختی با شادکامی مورد اهتمام بوده است؛ در تعدادی از این بررسیها سنجش میزان شادکامی افراد و تهیة ابزارهایی برای این منظور مورد توجه بوده است؛ در بعضی پژوهشها که در سالهای اخیر بیشتر شده، بررسی عوامل مؤثر بر شادکامی و شیوههای افزایش شادکامی کانون توجه بوده است (قادری بافی، 1381).
1- موفقیت در روابط زوجی و خانوادگی خود هستند. و زندگی خانوادگی و زوجی برای آنها اولویت اول است. مطاله موسسه گالوپ نشان می دهد هیچ چیز به اندازه زندگی خانوادگی در شادکامی نقش ندارد. این بررسی نشان می دهد اگر چه عواملی مانند موفقیت، خوش شانسی، شهرت، ثروت، آسایش و خیلی چیزهای دیگر برای بشر لذت بخش است ولی مهمترین عامل شادکامی زندگی خانوادگی است. البته در این مورد دو نکته مطرح است الف اصل رابطه ب) کیفیت رابطه: بررسی ها نشان می دهد افراد متاهل شادتر از مجردها، مطلقه ها و یا بیوه ها هستند. در بین خانواده ها، شادکامترین زوج هایی، کسانی هستند که فرزندان آنها بعد از رشد و کمال خانه را ترک گفته اند و ناشادترین افراد جامعه مادران ازدواج نکرده و والدین تک سرپرست هستند. البته تاهل یا رابطه زوجی به تنهایی منبع شادمانی نیست بلکه وجود رابطه رضایتمند جرء لازم شادکامی است. اگر چه زوج بودن حتی اگر در همه جهات خوب نباشد بهتر از نداشتن رابطه است. در هرحال به نظر می رسد آن چه زندگی زوجی را شادمانه می کند وجود گرمی، صمیمیت حمایت، یاری و همراهی است. در رابطه خانوادگی داشتن فرزند اگر چه در شادکامی نقش دارد ولی مساوی با شادمانی نیست و بسیار از زوجهای بدون فرزند هم زندگی شادمانه ای دارند. رابطه جنسی سالم نیز یکی از کلیدهای شادکامی است ولی تعداد دفعات آن ربطی به شادکامی ندارد.
2-بعد از ازدواج مهمترین عامل شادکامی “کار” است. کار به خودی خود می تواند حس مفید بودن و مولد بودن در انسان ایجاد کند. البته کار در شان و علاقه فرد، بیشترین تاثیر راد دارد. کار به انسان این امکان را می دهد که خود را جزئی ازجامعه ببیند و از نظر برخی روانشناسان کار خود علاج بخش برخی از بیماری ها و ناراحتی های روانی است. کار وسیله ای است برای بروز استعدادها و دستیابی به خود شکوفایی و نیز در آمد ناشی از کار، برآورده کننده نیازها اساسی انسان و دستیابی با ابزارها دیگر شادمانی است. اگر چه نوع کار در میزان شادکامی نقش دارد ولی در هر صورت هر نوع کاری بهتر از بی کاری و احساس بیهودگی است.
3- درگیری فعال با زندگی: افراد شاد اغلب اوقات مشغول کار، مردم، خانواده، و فعالیت های گوناگون هستند. آنها انسان هایی جستجو گر بوده و زندگی را با قدرت به پیش می برند، به مشکلات حمله می کنند و در آنها غوطه می خورند و زندگی را از درون مشکلات می سازند. مردم شاد بیشتر از زندگی دریافت می کنند چرا که بیشتر به آن می پردازند.
4- مثبت اندیشی: خوش بینی یا مثبت اندیشی یکی از مهمترین عوامل شادکامی است چناچه می توان آن را حلقه وصل دیگر عوامل به شادکامی دانست. این بدان معنی است که اگر فردی همه ملزومات شادکامی مانند ازدواج خوب، شغل مناسب، درآمد کافی، و دوستانی داشته باشد ولی نگرش اونسبت به زندگی منفی باشد از امکانات خود لذت نمی برد و به ممکن است که امکانات خود را از دست بدهد.
[1] Pressman & Cohen
دسته بندی | روانشناسی و علوم تربیتی |
فرمت فایل | docx |
حجم فایل | 133 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 79 |
اختلال اضطراب اجتماعی
اضطراب اجتماعی یک گستره تشخیصی نسبتاً جدید است و برای اولین بار به عنوان یک تشخیص جداگانه در DSM-III (1980) مطرح شد. DSM-III-TR (1987) دو نوع اضطراب اجتماعی را متمایز کرد:
1) اضطراب اجتماعی تعمیم یافته [1]؛
2) اضطراب اجتماعی خاص [2](هانگ[3]، 2003؛ به نقل از البرزی، 1390).
با مروری بر ادبیات اضطراب اجتماعی میتوان به این نکته پی برد که در مقاطع تاریخی، اختلال اضطراب اجتماعی با نامهای متفاوتی مانند هراس اجتماعی، اختلال اضطراب اجتماعی و اضطراب اجتماعی مشخص شده است. این تفاوت در نامگذاری بیشتر به دلایل تاریخی برمیگردد تا دلایل کیفی (بارلو[4] و لیبوویتز[5]، 2005؛ به نقل از البرزی، 1390). برخی از مولفین اختلال اضطراب اجتماعی را عنوان مناسبتری برای این اختلال دانستهاند، زیرا مشکلاتی که همراه این اختلال است بسیار فراگیرتر از هراس بوده و بر حوزههای بهنجار زندگی بسیار تاثیرگذار است (دیویدیسون[6]، 2007؛ به نقل از البرزی، 1390). هر چند در حال حاضر هراس اجتماعی و اختلال اضطراب اجتماعی در DSM- IV به یک معنا و مفهوم به کار میروند (بارلو و لایبنیتز، 2005؛ به نقل از البرزی، 1390). بر طبق این دسته بندی اضطراب اجتماعی را به 3 نوع تقسیم میشود:
تیپ عملکردی که طی آن فرد نمیتواند اعمال خاصی مانند سخنرانی، خواندن یا نوشتن را در انظار عمومی انجام دهد (اعمالی که به هنگام تنهایی به راحتی از پس آن بر میآید).
تیپ محدود که طی آن اضطراب فقط در موقعیتهای خاص اجتماعی ایجاد میشود، نظیر صحبت کردن با رییس.
تیپ فراگیر که طی آن اغلب موقعیتهای اجتماعی، اضطراب یا وحشتزدگی را برای فرد ایجاد میکند (روزنهان[7] و سلیگمن[8]، ترجمه سیدمحمدی، 1379). حال آنکه در بعضی از منابع اضطراب اجتماعی را فقط در دو نوع فراگیر و غیر فراگیر تقسیمبندی میکنند؛ که اضطراب صحبت کردن در جمع را جز نوع غیرفراگیر میدانند اضطراب اجتماعی دربرگیرنده اختلال اجتنابی دوره کودکی نیز هست (دادستان، 1385). به اعتقاد دیکسون[9] و مک لئود[10] (2004، به نقل از البرزی، 1390) اضطراب اجتماعی به طور برجسته با ترس شدید از شرمنده شدن یا بیعرضه به نظر رسیدن همراه است و به دنبال آن اجتناب از موقعیتهای تعامل اجتماعی ایجاد میشود (راسل[11] و شو[12]،2006؛ به نقل از البرزی، 1390).
2-1-1-1-شیوع اختلال اضطراب اجتماعی
اختلال اضطراب اجتماعی رایجترین اختلال اضطرابی (کاشدان[13]، 2001؛ به نقل از البرزی، 1390) و سومین اختلال شایع روانپزشکی درمیان بزرگسالان است (ویل[14]، 2003، کسلر[15]، چیو[16]، دملر[17] و والترز[18]، 2005). اطلاعات ناهماهنگی در مورد فراوانی اضطراب اجتماعی وجود دارد (16- 2 درصد) (مارتین[19]، 2003؛ به نقل از البرزی، 1390). پژوهشهای غربی تخمین میزنند که حدود 40 میلیون نفر مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی هستند؛ اما تنها 5 میلیون نفر مبتلا به این اختلال تشخیص داده میشوند (انستیتو ملی سلامت روان، 2012؛ به نقل از خلیلی طرقبه، 1391). میزان شیوع 12 ماهه این اختلال، 8/6 درصد و شیوع آن در طول عمر حداقل دو برابر گزارش شده است (کسلر، چیو، دملر و والترز، 2005).
در ایران بر اساس مطالعهای که سردارآبادی (1385) به منظور بررسی میزان شیوع اختلال اضطراب اجتماعی در دانشجویان دانشکده روانشناسی دانشگاه فردوسی مشهد انجام داده است، 7/6 درصد افراد را دارای اضطراب اجتماعی خیلی زیاد، 7/11 درصد را دارای اضطراب اجتماعی زیاد، 9/1 درصد را دارای اضطراب اجتماعی خفیف و 8/8 درصد را بدون اضطراب اجتماعی ارزیابی کرده است. همچنین در یک مطالعه مقطعی– توصیفی، 2944 دانشآموز در شهر کرمان توسط ملاکهای تشخیصی DSM-IV مورد سنجش قرار گرفتند. 6/14 درصد از دانشآموزان مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی بودند. نسبت زن به مرد 8/1 بود و بین سابقه خجالتی بودن در کودکی و سابقه تنبیه بدنی نیز رابطه معنادار وجود داشت. بهطور کلی در پژوهش طالعپسند و نوکانی (2010) میزان شیوع اختلال اضطراب اجتماعی در ایران را 1/10 درصد گزارش کردهاند که این آمار بالاتر از تحقیقات مشابه در غرب است (غفاری نژاد، 1387).
2-1-1-2-تفاوتهای جنسیتی در اضطراب اجتماعی
در مطالعات همهگیرشناسی زنها 4/1 بار بیشتر از مردها به اختلال اضطراب اجتماعی مبتلا میشوند (ایتون[20]، ویچن[21] و مگی[22]، 1996؛ به نقل از انگ[23] و هیمبرگ، 2007) اما در نمونههای بالینی عکس این موضوع صادق است. دلایل این تفاوت معلوم نیست (سادوک و سادوک، 2003) اما ممکن است بدین دلیل باشد که نقشهای مردانه سنتی به جرات بیشتری در طول زندگی نیاز دارند؛ بنابراین علائم اختلال اضطراب اجتماعی احتمالاً برای مردان نگرانکنندهتر است (چپمن[24]، 1995؛ به نقل از لیهی و هالند، 2000؛ ترجمه دهقانی، 1385).
2-1-1-3-سبب شناسی
2-1-1-3-1- تبیینهای روان پویشی
در سال 1905 فروید نظریهای مطرح کرد که بر مبنای آن، هراس ناشی از سرکوبگری کشانندههای لیبیدویی بر اثر منعهای والدینی است و منجر به ایجاد اضطراب میشود که در نهایت به اشیا یا موقعیتهای خنثی که مهار آنها آسانتر و مقابله با آنها سهلتر است جابجا میشود. در سال 1925 فروید با بازنگری نظریهٔ خود درباره هراس به این نتیجه رسید که ترس اضطرابی در هراس، ترس از یک خطر تهدیدکننده یا خطری که فرد آن را تهدید کننده میداند، است. به طور خلاصه میتوان گفت که از دیدگاه فروید در افراد مبتلا به هراس نه تنها تضعیف و از هم پاشیدگی مکانیزمهای دفاعی مانند مبتلایان به اختلال اضطراب تعمیم یافته مشاهده نمیشود؛ بلکه بالعکس، از مکانیزمهای دفاعی سرکوبگری و جابجایی به صورت مفرط استفاده میشود (دادستان،1385).
2-1-1-3-2- تبیینهای انسانی نگر و هستی نگر
نظریه پردازان انسانینگر و هستینگر بر این باورند که هراس و اختلالهای تعمیم یافته مانند هر اختلال روانی دیگر، هنگامی بروز میکند که افراد خود را صادقانه مورد پذیرش قرار نمیدهند و در عوض به افکار و تغییر افکار، هیجانها و رفتار خود میپردازند. این موضع گیریهای دفاعی، در نهایت خاصیت ترسآور پیدا میکند و در مرحله بعد پاسخهای گریز یا اجتنابی فرد که برای تقلیل اضطراب لازم است، منجر به تشکیل علایم بیماری میشود.
2-1-1-3-3- تبیینهای رفتاری
از دیدگاه رویکرد رفتاری یکی از راههای اکتساب واکنشهای هراس بر اساس الگوبرداری یعنی از راه مشاهده و تقلید است. مشاهده ترس دیگران از پارهای اشیا یا رویدادها میتواند ترسهایی را در برابر همان اشیا و رویدادها در مشاهدهکننده ایجاد کند (دادستان، 1385). آنها که واجد اختلالهای هراسی هستند ترس یا اجتناب از تعداد محدودی از موقعیتها یا اشیا را آموختهاند؛ در حالیکه طیف اینگونه ترسها در مبتلایان به اضطراب تعمیم یافته بسیار گسترده است. اساسیترین شیوههای معمول اکتساب واکنشهای ترس نسبت به اشیا یا موقعیتهایی که به خودی خود خطرناک نیستند عبارتاند از: الف) شرطی شدن کلاسیک، ب) الگوبرداری، ج) یادگیری اجتنابی (دادستان، 1385).
2-1-1-3-4- تبیینهای شناختی
اغلب نظریه پردازان شناختی بر این نکته تاکید دارند که اختلالهای اضطرابی از باورهای نامناسب ناشی میشوند. در آغاز دهه 1960، بک و الیس[25] با گسترش نظریههای شناختی به قلمرو روانشناسی مرضی، فرایندهای شناختی را به منزله محور اصلی رفتار، فکر و هیجان تلقی کردند (دادستان، 1385). بیشتر شواهد شناختی مربوط به پردازش سوگیرانه اطلاعات به ویژه سوگیریهای توجه، تفسیر و قضاوت میباشد. تا آنجا که مدلهای شناختی تبیینکننده اختلال اضطراب اجتماعی (نظیر نظریه بک، امری و گرینبرگ، 1985؛ کلارک و ولز، 1995؛ راپی و هیمبرگ، 1997؛ به نقل از راپی و اسپنس، 2004)، همگی به نقش یک عامل مهم در ایجاد و حفظ اختلال اضطراب اجتماعی اشاره کردهاند و آن پردازش سوگیرانه اطلاعات است. به منظور احاطه بیشتر بر سببشناسی شناختی اختلال اضطراب اجتماعی مدلهای شناختی ارائه شدند.
2-1-1-3-4-1- الگوی طرحوارهای بک
بر طبق الگوی بک (1976؛ بک، امری و گرینبرگ، 1985) چندین سطح پردازش شناختی شناختی وجود دارد که بر هیجانهای فرد تاثیر میگذارد. سطحیترین لایه شناخت، افکار منفی خودآیند است که به صورت خودبهخودی به ذهن میآیند و نشاندهندهٔ تفسیر فرد از رویدادها هستند. این افکار مبتنی بر مثلث شناختی هستند که شامل دیدگاه منفی نسبت به خود (من شکستخورده هستم)؛ دنیا (دنیا مکان خطرناکی است)؛ و آینده (من هرگز نخواهم توانست زیر بار حقیقت که او مرا ترک کرده است، کمر راست کنم) میشود. افکار خودآیند را میتوان بر اساس سوگیریها یا تحریفهای ویژه طبقهبندی کرد. به عنوان مثال استنباط دلبخواهی (رسیدن به نتیجه خاص در غیاب شواهد کافی)، شخصیسازی (گرایش به نسبت دادن رویدادهای بیرونی به خود)، تفکر همه یه هیچ (گرایش به دیدن رویدادها به صورت سیاه یا سفید و خوب یا بد)، بزرگنمایی و کوچکنمایی (اغراق یا تغریق در ارزش یک رویداد) و تعمیم بیش از حد (استنباط الگوهای کلی بر مبنای یک حادثه) (بک، شاو[26]، راش[27] و امری، 1979). این تحریفها یا خطاهای شناختی، تفسیرهای نادرستی از رویدادها هستند که به عنوان پردازش اطلاعات به صورت غلط (یا به طرزی سودار) شناخته میشوند و آسیبپذیری نسبت به آن را میتوان به رویدادهای منفی زندگی مانند فقدان یا تهدید نسبت داد. زیر بنای مثلث شناختی، دستهای از این باورها و فرضهای ناکارآمد قرار دارند که دومین لایه شناخت را تشکیل میدهند (بک، 2005). آنها باورهای مشروط یا قواعد محکمی برای زندگی هستند که بهطور معمول به عنوان باورهای "اگر –پس[28]" شناخته میشوند به عنوان مثال اگر آنها ببینند که من اضطراب دارم، (پس) فکر خواهند کرد که من شخص ضعیفی هستم. زیر بنای این فرضهای تحریف شده، باورهای ناکارآمدی هستند که در ساختارها یا طرحوارههای شناختی نسبتاً پایدار جای میگیرند. این فرضهای زیربنایی با طرحوارهها یا باورهای هستهای در عمیقترین سطح از پردازش اطلاعات ارتباط دارند. بر طبق تعریف بک، طرحوارهها، ساختارهای نسبتاً پایدار درونی از ویژگیهای ذخیره شده کلی یا قالبی یک محرک یا تجربه هستند که به منظور سازماندهی اطلاعات جدید به شیوهای معنادار مورد استفاده قرار گرفته و از این رهگذر تعیین میکنند که چگونه پدیدهها ادراک شده و مجسم میشوند (بک، 1996). زمانیکه این طرحوارهها توسط رویدادهای بیرونی، داروها و یه عوامل درونریز فعال میشوند، گرایش دارد تا پردازش اطلاعات را دچار سوگیری کرده و محتوای شناختی اختلال خاصی را ایجاد کنند (بک، 2005)؛ بنابراین، اختلالات روانی با طرحوارههای ناسازگاری مشخص میشوند که از تجربههای اولیه زندگی مانند فقدان، محرومیت، سوءاستفاده و سایر رویدادهای تروماتیک ناشی شدهاند. الگوی شبکهای باور و الگوی طرحوارهای بک به جهت پیشبینی و توضیح فرآیندهای شناختی که در ارتباط با هیجان ناکارآمدی مانند افسردگی و اضطراب رخ میدهند، پدید آمدند در حالیکه این دو الگو از نظر مفهومی کاملاً متفاوت به نظر میرسند، پیشبینیهای مشابهی درباره رابطه بین فرایندهای شناختی و هیجانی دارند. هر دو الگو پیشبینی میکنند که وقتی یک تحریک هیجانی وجود داشته باشد، سیستمی مثل طرحواره (که شامل شناختهای به هم مرتبط است) در الگوی بک و مجموعهای از گرهها یا ساختارهای مبهم مرتبط در الگوی باور فعال میشوند که منابع توجه و پردازش هیجانی مربوط به یک هیجان خاص را افزایش میدهند، الگوی شبکهای باور و الگوی طرحوارهای بک سوگیریهای همخوان با خلق در توجه، تفسیر و حافظه را در ارتباط با هرگونه از حالات برپایی هیجانی پیشبینی میکنند؛ بنابراین هر دو الگو پیشنهاد میکنند که دامنهٔ گستردهای از سوگیریهای شناختی در اختلالات اضطرابی باید وجود داشته باشد.
[1]Generalized social anxiety (GSA)
[2]Specific social anxiety (NGSA)
[3]Hung
[4]Barlow
[5]Liebowitz
[6]Davidson
[7]Rosenhan
[8]Seligman
[9]Dikson
[10]Mac Leod
[11]Russell
[12]Showe
[13]Kashdan
[14]Will
[15]Kessler
[16]Chiu
[17]Demler
[18]Walters
[19]Martin
[20]Eaton
[21]Wittchen
[22]Magee
[23]Eng
[24]Chapman
[25]Ellis
[26]Shaaw
[27]Rush
[28]If- Then
اختلال اضطراب اجتماعی
اضطراب اجتماعی یک گستره تشخیصی نسبتاً جدید است و برای اولین بار به عنوان یک تشخیص جداگانه در DSM-III (1980) مطرح شد. DSM-III-TR (1987) دو نوع اضطراب اجتماعی را متمایز کرد:
1) اضطراب اجتماعی تعمیم یافته [1]؛
2) اضطراب اجتماعی خاص [2](هانگ[3]، 2003؛ به نقل از البرزی، 1390).
با مروری بر ادبیات اضطراب اجتماعی میتوان به این نکته پی برد که در مقاطع تاریخی، اختلال اضطراب اجتماعی با نامهای متفاوتی مانند هراس اجتماعی، اختلال اضطراب اجتماعی و اضطراب اجتماعی مشخص شده است. این تفاوت در نامگذاری بیشتر به دلایل تاریخی برمیگردد تا دلایل کیفی (بارلو[4] و لیبوویتز[5]، 2005؛ به نقل از البرزی، 1390). برخی از مولفین اختلال اضطراب اجتماعی را عنوان مناسبتری برای این اختلال دانستهاند، زیرا مشکلاتی که همراه این اختلال است بسیار فراگیرتر از هراس بوده و بر حوزههای بهنجار زندگی بسیار تاثیرگذار است (دیویدیسون[6]، 2007؛ به نقل از البرزی، 1390). هر چند در حال حاضر هراس اجتماعی و اختلال اضطراب اجتماعی در DSM- IV به یک معنا و مفهوم به کار میروند (بارلو و لایبنیتز، 2005؛ به نقل از البرزی، 1390). بر طبق این دسته بندی اضطراب اجتماعی را به 3 نوع تقسیم میشود:
تیپ عملکردی که طی آن فرد نمیتواند اعمال خاصی مانند سخنرانی، خواندن یا نوشتن را در انظار عمومی انجام دهد (اعمالی که به هنگام تنهایی به راحتی از پس آن بر میآید).
تیپ محدود که طی آن اضطراب فقط در موقعیتهای خاص اجتماعی ایجاد میشود، نظیر صحبت کردن با رییس.
تیپ فراگیر که طی آن اغلب موقعیتهای اجتماعی، اضطراب یا وحشتزدگی را برای فرد ایجاد میکند (روزنهان[7] و سلیگمن[8]، ترجمه سیدمحمدی، 1379). حال آنکه در بعضی از منابع اضطراب اجتماعی را فقط در دو نوع فراگیر و غیر فراگیر تقسیمبندی میکنند؛ که اضطراب صحبت کردن در جمع را جز نوع غیرفراگیر میدانند اضطراب اجتماعی دربرگیرنده اختلال اجتنابی دوره کودکی نیز هست (دادستان، 1385). به اعتقاد دیکسون[9] و مک لئود[10] (2004، به نقل از البرزی، 1390) اضطراب اجتماعی به طور برجسته با ترس شدید از شرمنده شدن یا بیعرضه به نظر رسیدن همراه است و به دنبال آن اجتناب از موقعیتهای تعامل اجتماعی ایجاد میشود (راسل[11] و شو[12]،2006؛ به نقل از البرزی، 1390).
2-1-1-1-شیوع اختلال اضطراب اجتماعی
اختلال اضطراب اجتماعی رایجترین اختلال اضطرابی (کاشدان[13]، 2001؛ به نقل از البرزی، 1390) و سومین اختلال شایع روانپزشکی درمیان بزرگسالان است (ویل[14]، 2003، کسلر[15]، چیو[16]، دملر[17] و والترز[18]، 2005). اطلاعات ناهماهنگی در مورد فراوانی اضطراب اجتماعی وجود دارد (16- 2 درصد) (مارتین[19]، 2003؛ به نقل از البرزی، 1390). پژوهشهای غربی تخمین میزنند که حدود 40 میلیون نفر مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی هستند؛ اما تنها 5 میلیون نفر مبتلا به این اختلال تشخیص داده میشوند (انستیتو ملی سلامت روان، 2012؛ به نقل از خلیلی طرقبه، 1391). میزان شیوع 12 ماهه این اختلال، 8/6 درصد و شیوع آن در طول عمر حداقل دو برابر گزارش شده است (کسلر، چیو، دملر و والترز، 2005).
در ایران بر اساس مطالعهای که سردارآبادی (1385) به منظور بررسی میزان شیوع اختلال اضطراب اجتماعی در دانشجویان دانشکده روانشناسی دانشگاه فردوسی مشهد انجام داده است، 7/6 درصد افراد را دارای اضطراب اجتماعی خیلی زیاد، 7/11 درصد را دارای اضطراب اجتماعی زیاد، 9/1 درصد را دارای اضطراب اجتماعی خفیف و 8/8 درصد را بدون اضطراب اجتماعی ارزیابی کرده است. همچنین در یک مطالعه مقطعی– توصیفی، 2944 دانشآموز در شهر کرمان توسط ملاکهای تشخیصی DSM-IV مورد سنجش قرار گرفتند. 6/14 درصد از دانشآموزان مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی بودند. نسبت زن به مرد 8/1 بود و بین سابقه خجالتی بودن در کودکی و سابقه تنبیه بدنی نیز رابطه معنادار وجود داشت. بهطور کلی در پژوهش طالعپسند و نوکانی (2010) میزان شیوع اختلال اضطراب اجتماعی در ایران را 1/10 درصد گزارش کردهاند که این آمار بالاتر از تحقیقات مشابه در غرب است (غفاری نژاد، 1387).
2-1-1-2-تفاوتهای جنسیتی در اضطراب اجتماعی
در مطالعات همهگیرشناسی زنها 4/1 بار بیشتر از مردها به اختلال اضطراب اجتماعی مبتلا میشوند (ایتون[20]، ویچن[21] و مگی[22]، 1996؛ به نقل از انگ[23] و هیمبرگ، 2007) اما در نمونههای بالینی عکس این موضوع صادق است. دلایل این تفاوت معلوم نیست (سادوک و سادوک، 2003) اما ممکن است بدین دلیل باشد که نقشهای مردانه سنتی به جرات بیشتری در طول زندگی نیاز دارند؛ بنابراین علائم اختلال اضطراب اجتماعی احتمالاً برای مردان نگرانکنندهتر است (چپمن[24]، 1995؛ به نقل از لیهی و هالند، 2000؛ ترجمه دهقانی، 1385).
2-1-1-3-سبب شناسی
2-1-1-3-1- تبیینهای روان پویشی
در سال 1905 فروید نظریهای مطرح کرد که بر مبنای آن، هراس ناشی از سرکوبگری کشانندههای لیبیدویی بر اثر منعهای والدینی است و منجر به ایجاد اضطراب میشود که در نهایت به اشیا یا موقعیتهای خنثی که مهار آنها آسانتر و مقابله با آنها سهلتر است جابجا میشود. در سال 1925 فروید با بازنگری نظریهٔ خود درباره هراس به این نتیجه رسید که ترس اضطرابی در هراس، ترس از یک خطر تهدیدکننده یا خطری که فرد آن را تهدید کننده میداند، است. به طور خلاصه میتوان گفت که از دیدگاه فروید در افراد مبتلا به هراس نه تنها تضعیف و از هم پاشیدگی مکانیزمهای دفاعی مانند مبتلایان به اختلال اضطراب تعمیم یافته مشاهده نمیشود؛ بلکه بالعکس، از مکانیزمهای دفاعی سرکوبگری و جابجایی به صورت مفرط استفاده میشود (دادستان،1385).
2-1-1-3-2- تبیینهای انسانی نگر و هستی نگر
نظریه پردازان انسانینگر و هستینگر بر این باورند که هراس و اختلالهای تعمیم یافته مانند هر اختلال روانی دیگر، هنگامی بروز میکند که افراد خود را صادقانه مورد پذیرش قرار نمیدهند و در عوض به افکار و تغییر افکار، هیجانها و رفتار خود میپردازند. این موضع گیریهای دفاعی، در نهایت خاصیت ترسآور پیدا میکند و در مرحله بعد پاسخهای گریز یا اجتنابی فرد که برای تقلیل اضطراب لازم است، منجر به تشکیل علایم بیماری میشود.
2-1-1-3-3- تبیینهای رفتاری
از دیدگاه رویکرد رفتاری یکی از راههای اکتساب واکنشهای هراس بر اساس الگوبرداری یعنی از راه مشاهده و تقلید است. مشاهده ترس دیگران از پارهای اشیا یا رویدادها میتواند ترسهایی را در برابر همان اشیا و رویدادها در مشاهدهکننده ایجاد کند (دادستان، 1385). آنها که واجد اختلالهای هراسی هستند ترس یا اجتناب از تعداد محدودی از موقعیتها یا اشیا را آموختهاند؛ در حالیکه طیف اینگونه ترسها در مبتلایان به اضطراب تعمیم یافته بسیار گسترده است. اساسیترین شیوههای معمول اکتساب واکنشهای ترس نسبت به اشیا یا موقعیتهایی که به خودی خود خطرناک نیستند عبارتاند از: الف) شرطی شدن کلاسیک، ب) الگوبرداری، ج) یادگیری اجتنابی (دادستان، 1385).
2-1-1-3-4- تبیینهای شناختی
اغلب نظریه پردازان شناختی بر این نکته تاکید دارند که اختلالهای اضطرابی از باورهای نامناسب ناشی میشوند. در آغاز دهه 1960، بک و الیس[25] با گسترش نظریههای شناختی به قلمرو روانشناسی مرضی، فرایندهای شناختی را به منزله محور اصلی رفتار، فکر و هیجان تلقی کردند (دادستان، 1385). بیشتر شواهد شناختی مربوط به پردازش سوگیرانه اطلاعات به ویژه سوگیریهای توجه، تفسیر و قضاوت میباشد. تا آنجا که مدلهای شناختی تبیینکننده اختلال اضطراب اجتماعی (نظیر نظریه بک، امری و گرینبرگ، 1985؛ کلارک و ولز، 1995؛ راپی و هیمبرگ، 1997؛ به نقل از راپی و اسپنس، 2004)، همگی به نقش یک عامل مهم در ایجاد و حفظ اختلال اضطراب اجتماعی اشاره کردهاند و آن پردازش سوگیرانه اطلاعات است. به منظور احاطه بیشتر بر سببشناسی شناختی اختلال اضطراب اجتماعی مدلهای شناختی ارائه شدند.
2-1-1-3-4-1- الگوی طرحوارهای بک
بر طبق الگوی بک (1976؛ بک، امری و گرینبرگ، 1985) چندین سطح پردازش شناختی شناختی وجود دارد که بر هیجانهای فرد تاثیر میگذارد. سطحیترین لایه شناخت، افکار منفی خودآیند است که به صورت خودبهخودی به ذهن میآیند و نشاندهندهٔ تفسیر فرد از رویدادها هستند. این افکار مبتنی بر مثلث شناختی هستند که شامل دیدگاه منفی نسبت به خود (من شکستخورده هستم)؛ دنیا (دنیا مکان خطرناکی است)؛ و آینده (من هرگز نخواهم توانست زیر بار حقیقت که او مرا ترک کرده است، کمر راست کنم) میشود. افکار خودآیند را میتوان بر اساس سوگیریها یا تحریفهای ویژه طبقهبندی کرد. به عنوان مثال استنباط دلبخواهی (رسیدن به نتیجه خاص در غیاب شواهد کافی)، شخصیسازی (گرایش به نسبت دادن رویدادهای بیرونی به خود)، تفکر همه یه هیچ (گرایش به دیدن رویدادها به صورت سیاه یا سفید و خوب یا بد)، بزرگنمایی و کوچکنمایی (اغراق یا تغریق در ارزش یک رویداد) و تعمیم بیش از حد (استنباط الگوهای کلی بر مبنای یک حادثه) (بک، شاو[26]، راش[27] و امری، 1979). این تحریفها یا خطاهای شناختی، تفسیرهای نادرستی از رویدادها هستند که به عنوان پردازش اطلاعات به صورت غلط (یا به طرزی سودار) شناخته میشوند و آسیبپذیری نسبت به آن را میتوان به رویدادهای منفی زندگی مانند فقدان یا تهدید نسبت داد. زیر بنای مثلث شناختی، دستهای از این باورها و فرضهای ناکارآمد قرار دارند که دومین لایه شناخت را تشکیل میدهند (بک، 2005). آنها باورهای مشروط یا قواعد محکمی برای زندگی هستند که بهطور معمول به عنوان باورهای "اگر –پس[28]" شناخته میشوند به عنوان مثال اگر آنها ببینند که من اضطراب دارم، (پس) فکر خواهند کرد که من شخص ضعیفی هستم. زیر بنای این فرضهای تحریف شده، باورهای ناکارآمدی هستند که در ساختارها یا طرحوارههای شناختی نسبتاً پایدار جای میگیرند. این فرضهای زیربنایی با طرحوارهها یا باورهای هستهای در عمیقترین سطح از پردازش اطلاعات ارتباط دارند. بر طبق تعریف بک، طرحوارهها، ساختارهای نسبتاً پایدار درونی از ویژگیهای ذخیره شده کلی یا قالبی یک محرک یا تجربه هستند که به منظور سازماندهی اطلاعات جدید به شیوهای معنادار مورد استفاده قرار گرفته و از این رهگذر تعیین میکنند که چگونه پدیدهها ادراک شده و مجسم میشوند (بک، 1996). زمانیکه این طرحوارهها توسط رویدادهای بیرونی، داروها و یه عوامل درونریز فعال میشوند، گرایش دارد تا پردازش اطلاعات را دچار سوگیری کرده و محتوای شناختی اختلال خاصی را ایجاد کنند (بک، 2005)؛ بنابراین، اختلالات روانی با طرحوارههای ناسازگاری مشخص میشوند که از تجربههای اولیه زندگی مانند فقدان، محرومیت، سوءاستفاده و سایر رویدادهای تروماتیک ناشی شدهاند. الگوی شبکهای باور و الگوی طرحوارهای بک به جهت پیشبینی و توضیح فرآیندهای شناختی که در ارتباط با هیجان ناکارآمدی مانند افسردگی و اضطراب رخ میدهند، پدید آمدند در حالیکه این دو الگو از نظر مفهومی کاملاً متفاوت به نظر میرسند، پیشبینیهای مشابهی درباره رابطه بین فرایندهای شناختی و هیجانی دارند. هر دو الگو پیشبینی میکنند که وقتی یک تحریک هیجانی وجود داشته باشد، سیستمی مثل طرحواره (که شامل شناختهای به هم مرتبط است) در الگوی بک و مجموعهای از گرهها یا ساختارهای مبهم مرتبط در الگوی باور فعال میشوند که منابع توجه و پردازش هیجانی مربوط به یک هیجان خاص را افزایش میدهند، الگوی شبکهای باور و الگوی طرحوارهای بک سوگیریهای همخوان با خلق در توجه، تفسیر و حافظه را در ارتباط با هرگونه از حالات برپایی هیجانی پیشبینی میکنند؛ بنابراین هر دو الگو پیشنهاد میکنند که دامنهٔ گستردهای از سوگیریهای شناختی در اختلالات اضطرابی باید وجود داشته باشد.
[1]Generalized social anxiety (GSA)
[2]Specific social anxiety (NGSA)
[3]Hung
[4]Barlow
[5]Liebowitz
[6]Davidson
[7]Rosenhan
[8]Seligman
[9]Dikson
[10]Mac Leod
[11]Russell
[12]Showe
[13]Kashdan
[14]Will
[15]Kessler
[16]Chiu
[17]Demler
[18]Walters
[19]Martin
[20]Eaton
[21]Wittchen
[22]Magee
[23]Eng
[24]Chapman
[25]Ellis
[26]Shaaw
[27]Rush
[28]If- Then
اختلال اضطراب اجتماعی
اضطراب اجتماعی یک گستره تشخیصی نسبتاً جدید است و برای اولین بار به عنوان یک تشخیص جداگانه در DSM-III (1980) مطرح شد. DSM-III-TR (1987) دو نوع اضطراب اجتماعی را متمایز کرد:
1) اضطراب اجتماعی تعمیم یافته [1]؛
2) اضطراب اجتماعی خاص [2](هانگ[3]، 2003؛ به نقل از البرزی، 1390).
با مروری بر ادبیات اضطراب اجتماعی میتوان به این نکته پی برد که در مقاطع تاریخی، اختلال اضطراب اجتماعی با نامهای متفاوتی مانند هراس اجتماعی، اختلال اضطراب اجتماعی و اضطراب اجتماعی مشخص شده است. این تفاوت در نامگذاری بیشتر به دلایل تاریخی برمیگردد تا دلایل کیفی (بارلو[4] و لیبوویتز[5]، 2005؛ به نقل از البرزی، 1390). برخی از مولفین اختلال اضطراب اجتماعی را عنوان مناسبتری برای این اختلال دانستهاند، زیرا مشکلاتی که همراه این اختلال است بسیار فراگیرتر از هراس بوده و بر حوزههای بهنجار زندگی بسیار تاثیرگذار است (دیویدیسون[6]، 2007؛ به نقل از البرزی، 1390). هر چند در حال حاضر هراس اجتماعی و اختلال اضطراب اجتماعی در DSM- IV به یک معنا و مفهوم به کار میروند (بارلو و لایبنیتز، 2005؛ به نقل از البرزی، 1390). بر طبق این دسته بندی اضطراب اجتماعی را به 3 نوع تقسیم میشود:
تیپ عملکردی که طی آن فرد نمیتواند اعمال خاصی مانند سخنرانی، خواندن یا نوشتن را در انظار عمومی انجام دهد (اعمالی که به هنگام تنهایی به راحتی از پس آن بر میآید).
تیپ محدود که طی آن اضطراب فقط در موقعیتهای خاص اجتماعی ایجاد میشود، نظیر صحبت کردن با رییس.
تیپ فراگیر که طی آن اغلب موقعیتهای اجتماعی، اضطراب یا وحشتزدگی را برای فرد ایجاد میکند (روزنهان[7] و سلیگمن[8]، ترجمه سیدمحمدی، 1379). حال آنکه در بعضی از منابع اضطراب اجتماعی را فقط در دو نوع فراگیر و غیر فراگیر تقسیمبندی میکنند؛ که اضطراب صحبت کردن در جمع را جز نوع غیرفراگیر میدانند اضطراب اجتماعی دربرگیرنده اختلال اجتنابی دوره کودکی نیز هست (دادستان، 1385). به اعتقاد دیکسون[9] و مک لئود[10] (2004، به نقل از البرزی، 1390) اضطراب اجتماعی به طور برجسته با ترس شدید از شرمنده شدن یا بیعرضه به نظر رسیدن همراه است و به دنبال آن اجتناب از موقعیتهای تعامل اجتماعی ایجاد میشود (راسل[11] و شو[12]،2006؛ به نقل از البرزی، 1390).
2-1-1-1-شیوع اختلال اضطراب اجتماعی
اختلال اضطراب اجتماعی رایجترین اختلال اضطرابی (کاشدان[13]، 2001؛ به نقل از البرزی، 1390) و سومین اختلال شایع روانپزشکی درمیان بزرگسالان است (ویل[14]، 2003، کسلر[15]، چیو[16]، دملر[17] و والترز[18]، 2005). اطلاعات ناهماهنگی در مورد فراوانی اضطراب اجتماعی وجود دارد (16- 2 درصد) (مارتین[19]، 2003؛ به نقل از البرزی، 1390). پژوهشهای غربی تخمین میزنند که حدود 40 میلیون نفر مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی هستند؛ اما تنها 5 میلیون نفر مبتلا به این اختلال تشخیص داده میشوند (انستیتو ملی سلامت روان، 2012؛ به نقل از خلیلی طرقبه، 1391). میزان شیوع 12 ماهه این اختلال، 8/6 درصد و شیوع آن در طول عمر حداقل دو برابر گزارش شده است (کسلر، چیو، دملر و والترز، 2005).
در ایران بر اساس مطالعهای که سردارآبادی (1385) به منظور بررسی میزان شیوع اختلال اضطراب اجتماعی در دانشجویان دانشکده روانشناسی دانشگاه فردوسی مشهد انجام داده است، 7/6 درصد افراد را دارای اضطراب اجتماعی خیلی زیاد، 7/11 درصد را دارای اضطراب اجتماعی زیاد، 9/1 درصد را دارای اضطراب اجتماعی خفیف و 8/8 درصد را بدون اضطراب اجتماعی ارزیابی کرده است. همچنین در یک مطالعه مقطعی– توصیفی، 2944 دانشآموز در شهر کرمان توسط ملاکهای تشخیصی DSM-IV مورد سنجش قرار گرفتند. 6/14 درصد از دانشآموزان مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی بودند. نسبت زن به مرد 8/1 بود و بین سابقه خجالتی بودن در کودکی و سابقه تنبیه بدنی نیز رابطه معنادار وجود داشت. بهطور کلی در پژوهش طالعپسند و نوکانی (2010) میزان شیوع اختلال اضطراب اجتماعی در ایران را 1/10 درصد گزارش کردهاند که این آمار بالاتر از تحقیقات مشابه در غرب است (غفاری نژاد، 1387).
2-1-1-2-تفاوتهای جنسیتی در اضطراب اجتماعی
در مطالعات همهگیرشناسی زنها 4/1 بار بیشتر از مردها به اختلال اضطراب اجتماعی مبتلا میشوند (ایتون[20]، ویچن[21] و مگی[22]، 1996؛ به نقل از انگ[23] و هیمبرگ، 2007) اما در نمونههای بالینی عکس این موضوع صادق است. دلایل این تفاوت معلوم نیست (سادوک و سادوک، 2003) اما ممکن است بدین دلیل باشد که نقشهای مردانه سنتی به جرات بیشتری در طول زندگی نیاز دارند؛ بنابراین علائم اختلال اضطراب اجتماعی احتمالاً برای مردان نگرانکنندهتر است (چپمن[24]، 1995؛ به نقل از لیهی و هالند، 2000؛ ترجمه دهقانی، 1385).
2-1-1-3-سبب شناسی
2-1-1-3-1- تبیینهای روان پویشی
در سال 1905 فروید نظریهای مطرح کرد که بر مبنای آن، هراس ناشی از سرکوبگری کشانندههای لیبیدویی بر اثر منعهای والدینی است و منجر به ایجاد اضطراب میشود که در نهایت به اشیا یا موقعیتهای خنثی که مهار آنها آسانتر و مقابله با آنها سهلتر است جابجا میشود. در سال 1925 فروید با بازنگری نظریهٔ خود درباره هراس به این نتیجه رسید که ترس اضطرابی در هراس، ترس از یک خطر تهدیدکننده یا خطری که فرد آن را تهدید کننده میداند، است. به طور خلاصه میتوان گفت که از دیدگاه فروید در افراد مبتلا به هراس نه تنها تضعیف و از هم پاشیدگی مکانیزمهای دفاعی مانند مبتلایان به اختلال اضطراب تعمیم یافته مشاهده نمیشود؛ بلکه بالعکس، از مکانیزمهای دفاعی سرکوبگری و جابجایی به صورت مفرط استفاده میشود (دادستان،1385).
2-1-1-3-2- تبیینهای انسانی نگر و هستی نگر
نظریه پردازان انسانینگر و هستینگر بر این باورند که هراس و اختلالهای تعمیم یافته مانند هر اختلال روانی دیگر، هنگامی بروز میکند که افراد خود را صادقانه مورد پذیرش قرار نمیدهند و در عوض به افکار و تغییر افکار، هیجانها و رفتار خود میپردازند. این موضع گیریهای دفاعی، در نهایت خاصیت ترسآور پیدا میکند و در مرحله بعد پاسخهای گریز یا اجتنابی فرد که برای تقلیل اضطراب لازم است، منجر به تشکیل علایم بیماری میشود.
2-1-1-3-3- تبیینهای رفتاری
از دیدگاه رویکرد رفتاری یکی از راههای اکتساب واکنشهای هراس بر اساس الگوبرداری یعنی از راه مشاهده و تقلید است. مشاهده ترس دیگران از پارهای اشیا یا رویدادها میتواند ترسهایی را در برابر همان اشیا و رویدادها در مشاهدهکننده ایجاد کند (دادستان، 1385). آنها که واجد اختلالهای هراسی هستند ترس یا اجتناب از تعداد محدودی از موقعیتها یا اشیا را آموختهاند؛ در حالیکه طیف اینگونه ترسها در مبتلایان به اضطراب تعمیم یافته بسیار گسترده است. اساسیترین شیوههای معمول اکتساب واکنشهای ترس نسبت به اشیا یا موقعیتهایی که به خودی خود خطرناک نیستند عبارتاند از: الف) شرطی شدن کلاسیک، ب) الگوبرداری، ج) یادگیری اجتنابی (دادستان، 1385).
2-1-1-3-4- تبیینهای شناختی
اغلب نظریه پردازان شناختی بر این نکته تاکید دارند که اختلالهای اضطرابی از باورهای نامناسب ناشی میشوند. در آغاز دهه 1960، بک و الیس[25] با گسترش نظریههای شناختی به قلمرو روانشناسی مرضی، فرایندهای شناختی را به منزله محور اصلی رفتار، فکر و هیجان تلقی کردند (دادستان، 1385). بیشتر شواهد شناختی مربوط به پردازش سوگیرانه اطلاعات به ویژه سوگیریهای توجه، تفسیر و قضاوت میباشد. تا آنجا که مدلهای شناختی تبیینکننده اختلال اضطراب اجتماعی (نظیر نظریه بک، امری و گرینبرگ، 1985؛ کلارک و ولز، 1995؛ راپی و هیمبرگ، 1997؛ به نقل از راپی و اسپنس، 2004)، همگی به نقش یک عامل مهم در ایجاد و حفظ اختلال اضطراب اجتماعی اشاره کردهاند و آن پردازش سوگیرانه اطلاعات است. به منظور احاطه بیشتر بر سببشناسی شناختی اختلال اضطراب اجتماعی مدلهای شناختی ارائه شدند.
2-1-1-3-4-1- الگوی طرحوارهای بک
بر طبق الگوی بک (1976؛ بک، امری و گرینبرگ، 1985) چندین سطح پردازش شناختی شناختی وجود دارد که بر هیجانهای فرد تاثیر میگذارد. سطحیترین لایه شناخت، افکار منفی خودآیند است که به صورت خودبهخودی به ذهن میآیند و نشاندهندهٔ تفسیر فرد از رویدادها هستند. این افکار مبتنی بر مثلث شناختی هستند که شامل دیدگاه منفی نسبت به خود (من شکستخورده هستم)؛ دنیا (دنیا مکان خطرناکی است)؛ و آینده (من هرگز نخواهم توانست زیر بار حقیقت که او مرا ترک کرده است، کمر راست کنم) میشود. افکار خودآیند را میتوان بر اساس سوگیریها یا تحریفهای ویژه طبقهبندی کرد. به عنوان مثال استنباط دلبخواهی (رسیدن به نتیجه خاص در غیاب شواهد کافی)، شخصیسازی (گرایش به نسبت دادن رویدادهای بیرونی به خود)، تفکر همه یه هیچ (گرایش به دیدن رویدادها به صورت سیاه یا سفید و خوب یا بد)، بزرگنمایی و کوچکنمایی (اغراق یا تغریق در ارزش یک رویداد) و تعمیم بیش از حد (استنباط الگوهای کلی بر مبنای یک حادثه) (بک، شاو[26]، راش[27] و امری، 1979). این تحریفها یا خطاهای شناختی، تفسیرهای نادرستی از رویدادها هستند که به عنوان پردازش اطلاعات به صورت غلط (یا به طرزی سودار) شناخته میشوند و آسیبپذیری نسبت به آن را میتوان به رویدادهای منفی زندگی مانند فقدان یا تهدید نسبت داد. زیر بنای مثلث شناختی، دستهای از این باورها و فرضهای ناکارآمد قرار دارند که دومین لایه شناخت را تشکیل میدهند (بک، 2005). آنها باورهای مشروط یا قواعد محکمی برای زندگی هستند که بهطور معمول به عنوان باورهای "اگر –پس[28]" شناخته میشوند به عنوان مثال اگر آنها ببینند که من اضطراب دارم، (پس) فکر خواهند کرد که من شخص ضعیفی هستم. زیر بنای این فرضهای تحریف شده، باورهای ناکارآمدی هستند که در ساختارها یا طرحوارههای شناختی نسبتاً پایدار جای میگیرند. این فرضهای زیربنایی با طرحوارهها یا باورهای هستهای در عمیقترین سطح از پردازش اطلاعات ارتباط دارند. بر طبق تعریف بک، طرحوارهها، ساختارهای نسبتاً پایدار درونی از ویژگیهای ذخیره شده کلی یا قالبی یک محرک یا تجربه هستند که به منظور سازماندهی اطلاعات جدید به شیوهای معنادار مورد استفاده قرار گرفته و از این رهگذر تعیین میکنند که چگونه پدیدهها ادراک شده و مجسم میشوند (بک، 1996). زمانیکه این طرحوارهها توسط رویدادهای بیرونی، داروها و یه عوامل درونریز فعال میشوند، گرایش دارد تا پردازش اطلاعات را دچار سوگیری کرده و محتوای شناختی اختلال خاصی را ایجاد کنند (بک، 2005)؛ بنابراین، اختلالات روانی با طرحوارههای ناسازگاری مشخص میشوند که از تجربههای اولیه زندگی مانند فقدان، محرومیت، سوءاستفاده و سایر رویدادهای تروماتیک ناشی شدهاند. الگوی شبکهای باور و الگوی طرحوارهای بک به جهت پیشبینی و توضیح فرآیندهای شناختی که در ارتباط با هیجان ناکارآمدی مانند افسردگی و اضطراب رخ میدهند، پدید آمدند در حالیکه این دو الگو از نظر مفهومی کاملاً متفاوت به نظر میرسند، پیشبینیهای مشابهی درباره رابطه بین فرایندهای شناختی و هیجانی دارند. هر دو الگو پیشبینی میکنند که وقتی یک تحریک هیجانی وجود داشته باشد، سیستمی مثل طرحواره (که شامل شناختهای به هم مرتبط است) در الگوی بک و مجموعهای از گرهها یا ساختارهای مبهم مرتبط در الگوی باور فعال میشوند که منابع توجه و پردازش هیجانی مربوط به یک هیجان خاص را افزایش میدهند، الگوی شبکهای باور و الگوی طرحوارهای بک سوگیریهای همخوان با خلق در توجه، تفسیر و حافظه را در ارتباط با هرگونه از حالات برپایی هیجانی پیشبینی میکنند؛ بنابراین هر دو الگو پیشنهاد میکنند که دامنهٔ گستردهای از سوگیریهای شناختی در اختلالات اضطرابی باید وجود داشته باشد.
[1]Generalized social anxiety (GSA)
[2]Specific social anxiety (NGSA)
[3]Hung
[4]Barlow
[5]Liebowitz
[6]Davidson
[7]Rosenhan
[8]Seligman
[9]Dikson
[10]Mac Leod
[11]Russell
[12]Showe
[13]Kashdan
[14]Will
[15]Kessler
[16]Chiu
[17]Demler
[18]Walters
[19]Martin
[20]Eaton
[21]Wittchen
[22]Magee
[23]Eng
[24]Chapman
[25]Ellis
[26]Shaaw
[27]Rush
[28]If- Then
دسته بندی | روانشناسی و علوم تربیتی |
فرمت فایل | docx |
حجم فایل | 209 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 80 |
اختلال افسردگی
افسردگی پاسخ طبیعی آدمی به فشارهای زندگی است. عدم موفقیت در تحصیل یا کار، از دست دادن یکی از عزیزان و آگاهی از اینکه بیماری یا پیری توا ن ما را تحلیل میبرد و غیره از جمله موقعیتهایی هستند که اغلب موجب بروز افسردگی میشوند. اختلال افسردگی صرف نظر از تنوع آن، نسبتاً شایع هستند. بدین معنی که حدود 17% مردم در طول زندگی یک دوره افسردگی حاد پیدا می کنند(هیلگارد[1] ،2007؛ ترجمه ی براهنی و همکاران، 1385). آنچه مورد توافق است اینکه افسردگی اساسی یکی از مهم ترین بیماری های ناتوان کننده است که امروزه تعداد زیادی از مردم جهان را درگیر کرده و توانایی آنها را در عملکرد، تفکر و احساس تحت تاثیر قرار می دهد. از طرفی، شیوع افسردگی به گونهای است که آن را به عنوان رایج ترین اختلال و سرماخوردگی بیماری های روانی مطرح کرده اند(روزنهان و سلیگمن، 1995). از نظر تشخیصی نیز، افسردگی یکی از شایع ترین تشخیص ها در اختلال روانی است که تعداد زیادی از افراد با سوابق مختلف در جهان را شامل میشود(شارپ و لیپسکی[2]، 2002).
به رغم شیوع این اختلال، ارایه ی یک تعریف مشخص از افسردگی آسان نیست. اصطلاح افسردگی، برای افراد عادی حالتی مشخص با غمگینی، گرفتگی و بی حوصلگی و برای یک متخصّص و پزشک، گروه وسیعی از اختلالات خلقی با زیر شاخههای متعدد را تداعی میکند. تعریف های مختلف افسردگی به نشانه های بسیار متنوعی اشاره دارند که می توانند به گونه های مختلف با یکدیگر ترکیب شوند که این امر گاهی بازشناسی افسردگی را از بین این ترکیب ها بسیار مشکل می کند. اما به هر حال می توان این نکته را پذیرفت که افسردگی در عین حال با نشانه های روانی و جسمانی همراه است و نشانه های جسمانی گاهی چنان بر جدول بالینی سایه می افکنند که مانع بازشناسی افسردگی میشوند(دادستان،1380).
واژهی افسردگی، هنگامی به یک حالت روحی نسبت داده می شود که معانی اصطلاحات عامیانهای نظیر«دمغ و پکر بودن» را پیدا کند و با نشانه هایی از قبیل کسالت روان، کمبود انرژی، از دست دادنچیزی، ناامیدی و احساس بیفایدهبودن، سبب از دستدادن علاقه و بدبینی شود(بیابانگرد،1371). البته، اکثر افراد گاهی وقت ها احساس غم و رخوت می کنند و به هیچ کار و فعالیتی حتی به فعالیت های لذت بخش رغبتی ندارند. این موارد، بروز نشانه های خفیف افسردگی و در واقع پاسخ طبیعی آدمی به نشانه هایی در زندگی است. عدم موفقیت، تحصیل یا کار، از دستدادن عزیز یا آگاهی از اینکه یک مشکل یا بیماری توان آدمی را تحلیل می برد؛ از جمله موقعیتهایی هستند که اغلب موجب بروز افسردگی می شوند. آنچه مسلّم است اینکه، افسردگی زمانی نابهنجار تلقی میشود که در عملکرد فرد اختلال ایجاد کند و هفته ها بدون وقفه ادامه یابد.
هرجند افسردگی یک اختلال خلقی دانسته می شود، اما درواقع، چهار علامت مختلف هیجانی، شناختی، انگیزشی و جسمانی را نیز دارا است. البته هرچه فرد بیشتر دچار این علائم شده باشد و هرچه شدت این علائم بیشتر باشد، با اطمینان بیشتری می توان در وجود افسردگی فرد نظر داد(هیلگارد، 2001، ترجمه رفیعی و همکاران، ص165). قابل توجه است که اختلال های افسردگی نسبتا شایع هستند و حدود 17% مردم در طول زندگی یک دوره افسردگی حاد پیدا میکنند(هیلگارد [3]،2007؛ ترجمه ی براهنی، 1385).
بدیهی است که عدم درمان هریک از مشکلات مربوط به سلامت روان از جمله افسردگی، بر شدت آن میافزاید و به این ترتیب فرایند درمان را دشوارتر کرده و احتمال پیدایش مشکلات عمیق تر وجود خواهد داشت. در این راستا، اﻣﺮوزه برخی از روان درﻣﺎﻧﮕﺮان ﺗﺎﺛﻴﺮ ﺑﺎورﻫﺎ و ﺗﻔﻜّﺮ ﻓﺮد را در اﻳﺠﺎد اﻧﻮاع ﻣﺴﺎﺋﻞ روان ﺷﻨﺎﺧﺘﻲ ﻣﻬﻢ ﻣﻲداﻧﻨﺪ. آﻧﻬﺎ ﻣﻌﺘﻘﺪﻧﺪ که ﺑﻴﺸﺘﺮ اﺧﺘﻼلﻫﺎ از ﺟﻤﻠﻪ اﻓﺴﺮدﮔﻲ، ﺑﺮآﻣﺪه از ﺷﻨﺎﺧﺖﻫﺎی ﻣﻌﻴﻮب ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﺑﻪ ﻃﻮری ﻛﻪ وﻗﺎﻳﻊ ﺑﻪ ﺧﻮدی ﺧـﻮدتعیینﻛﻨﻨـﺪه اﺣﺴﺎﺳﺎت ﻣﺎ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ. ﺑﻠﻜﻪ، ﻣﻌﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺑﻪ آﻧﻬﺎ ﻧﺴﺒﺖ ﻣﻲدهیم، ﻧﻘﺶ تعیین کننده دارند. اﻓﺴﺮدﮔﻲ، ﻳﻜﻲ از راﻳج ترین اﻧﻮاع ﻧﺎراﺣﺘﻲﻫﺎی رواﻧﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﻲﺗﻮاﻧﺪ ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻪ از ﺷﻨﺎﺧﺖﻫﺎی ﻣﻌﻴﻮب ﺑﺎﺷﺪ. این اﺧﺘﻼل، ﻫﻴﺠﺎنﻫﺎ، اﻓﻜﺎر، و ﻋﻤﻠﻜﺮد ﺟﺴﻤﺎﻧﻲ را در ﺑﺮ ﻣﻲﮔﻴﺮد و ﻧﻮﻋﻲ اﻏﺘﺸﺎش در ﺧﻠﻖ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺎ درﺟﺎت ﻣﺘﻔﺎوت ﻏﻤﮕﻴﻨﻲ، ﻳأس، ﺗﻨﻬﺎیی، ﻧﺎاﻣﻴﺪی، ﺷﻚ در ﻣﻮرد ﺧﻮﻳﺶ و اﺣﺴﺎس ﮔﻨﺎه ﻣﺸﺨﺺ میشود(گیلبرت[4]، 1999، ترجمه ی جمال زاده، 1389).
از دیدگاه رفتاری، یکی از بارزترین ویژگی های افراد افسرده، تجربهی زندگی عاری از خشنودی، رضایت خاطر و احساس موفقیت است. در این دیدگاه، فرد افسرده در اثر فقدان تقویت ناشی از فعالیت معمول، از بسیاری از فعالیت ها کناره گیری می کند(بایلینگ و همکاران، ترجمه خدایاری فرد و عابدینی، 1389، ص317). چنین به نظر میرسد که این کناره گیری، در نهایت موجب احساس تنهایی و عدم کارآمدی در فرد افسرده شود. یافتههای پژوهشی نیز بر این نکته تأکید دارند که اختلال افسردگی منشأ هیجانات، افکار، و عملکرد جسمانی متعددی است که با درجات متفاوتی از احساسات گوناگون از جمله احساس تنهایی[5] همراه است(فریدونی و همکاران، 1391، ص99). از طرفی، از یافته های پژوهشی برمیآید که خودکارآمدی پایین نیز با نشانه های افسردگی ارتباط دارد(پیربازاری و ملکی،1390، ص26). به همین دلیل، فرایندهای درمان های شناختی- رفتاری با راهبردهای مرتبط با فعال سازی و احساس کارآمدی شروع می شود. مطابق مدل درمانگری شناختی– رفتاری تجارب افراد افسرده به تشکیل فرض ها یا طرحواره هایی درباره خویشتن و جهان می انجامد و طرحواره های فرضی بر سازمان بندی ادراکی و کنترل و ارزیابی رفتار تأثیر گذاشته و منجر به افسردگی می گردند(هاوتون و همکاران، 1989؛ ترجمه قاسم زاده، 1383، ص226). هرچند، اختلال افسردگی، از اولین اختلال هایی است که درمان شناختی- رفتاری به شیوه ی گروهی به طور رسمی برای درمان آن به کار برده شد. اما براساس این مطالعات، درمان افسردگی به بررسی های بیشتری نیاز دارد.
هرچند اختلال افسردگی از دیرباز به عنوان یکی از نابسامانی های روانی عمده شناخته شده است. اما، در دهههای اخیر اهمیت این بیماری هم از حیث رنجی که مبتلایان به آن تحمل میکنند و هم از لحاظ بار سنگینی که این ناراحتی بر منابع درمانی تحمیل میکند، بیش از پیش مورد توجه قرارگرفته است. از نظر تاریخی، اختلال افسردگی از قدیم الایام در نزد دانشمندان شناخته شده بود. هرچند، استرس های ناشی از زندگی پیچیده و ماشینی امروز بر میزان شیوع آن افزوده است. از بعد سبب شناسی، در زمان های دور اعتقاد بر این بود که در اختلال روانی، شیطان به درون فرد رسوخ کرده و باعث تغییر رفتار وی می شود. بنابراین، برای از بین بردن اختلال، دستور می دادند که فرد را شلاق بزنند یا اینکه جمجمه های او را سوراخ کرده تا دیو و شیطان از جسم و روان آنها خارج گردد(آزاده فر، 1376).
در مفهوم اختلال افسردگی، یونانی ها و رومیان باستان از اصطلاحات ملانکولیا و مانی[6] بهره گرفته و رابطه ی این دو را مورد تأکید قرار داده اند. 450 میلیون سال قبل از میلاد، بقراط اصطلاح مانی و ملانکولی را برای توصیف اختلالات روانی بکار برد(کاپلان، 1994، ترجمه پورافکاری، 1375، ص216). بقراط به موضوع اختلالات روانی و افسردگی نیز اشاره داشته و افسردگی را نتیجه ی سیلان ملانکولی(صفرا در مغز) دانسته است(اکبری، 1387، ص208). به مفهوم افسردگی در آیات قرآنی، زمانی که حضرت موسی(ع) در دوران نوزادی به دست فرعون می افتد و مادر او افسرده می شود، اشاره شده است(مستفیضی،1387، ص9). در ایران ابن سینا در کتاب قانون، افسردگی را یک نوع بیماری روانی عنوان کرده که فرد را از مسیر مستقیم خارج کرده و مشکلات فراوانی برای وی و اطرافیان ایجاد می کند(ذاکر، 1378).
با وجود این، در قرون وسطی و قبل از قرن هجدهم میلادی به دلیل اطلاعات ناچیزی که در زمینه ی این بیماری و نیز عدم آگاهی از راههای مقابله و درمان آن وجود داشت، علت این نوع بیماری به شیطان، اجنه یا نیروهای جادویی نسبت داده می شد و به همین دلیل، از شیوه های خشن و نامناسبی مانند مجرم دانستن افراد افسرده، برای تزکیه و درمان آنها به کار برده می شد. اولین بار در سال 1792 میلادی بود که دانشمندی به نام پینل[7] فرانسوی غل و زنجیر را از دست و پای اینگونه افراد برداشت و بعد از آن به مانند یک بیمار با آنها رفتار گردید(آزاده فر، 1376).
در اوایل قرن بیستم، زیگموند فروید[8] در رساله ای به نام غم و ملانکولی که به سال 1917 چاپ شد، تئوری های سایکو دینامیک افسردگی را بیان کرد. فرضیه ی او این بود که افسردگی و غم واکنشی برای از دست دادن فرد یا شیئ دلخواه است، یعنی چیزی که اهمیت و ارزش فراوانی برای شخص داشته و در شرایط خاص آنرا از دست رفته می بیند(راشد،1370).
بک[9](1976) نیز عنوان کرد که افسردگی بالینی را می توان نوعی اختلال مرضی تعریف کرد که شامل تغییراتی در پنج حوزه ی رفتاری عمده می باشد و علائم مرضی این تغییرات ممکن است همه یا هریک از تظاهرات مربوط به عواطف منفی، شناخت های منفی، انگیزش منفی، تغییرات رفتاری و تغییرات نباتی(اشتها و جنسی)را دربرگیرد(مهریار، 1386).
افسردگی اساسی[10]، که به افسردگی یک قطبی نیز مشهور است، یک نوع از اختلالات خلقی است که در چهارمین چاپ راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی(DSM-IV)، به عنوان یکی از دو اختلال خلقی عمده معرفی شده است. در این راهنما، افسردگی اساسی به بیمارانی اطلاق می شود که فقط به دوره های افسردگی مبتلا هستند(کاپلان، 1994، ترجمه پورافکاری، 1375، ص215). البته در اختلال افسردگی اساسی، یک دوره ی افسردگی، دست کم شامل دو هفته خلق افسرده یا از دست دادن علاقه، همراه با چهار مورد از نشانگان دیگر شامل تغییر در وزن یا اشتها، خواب نامنظم، بی قراری فیزیکی یا گوشه گیری، فقدان انرژی، احساس بی ارزشی یا احساس گناه شدید، مشکل در تمرکز یا تصمیم گیری و برنامه ریزی یا تلاش برای خودکشی است(انجمن روانپزشکی آمریکا[11]، 2000).
[1] . Hilgard
[2] . Sharp & Lipsky
[3]. Hilgard
[4] . Gilbert
[5] . loneliness
[6]. Mania
[7] . Pinel
[8] . Frued
[9]. Beck
[10] . Major depressive disorder
[11] . APA
دسته بندی | روانشناسی و علوم تربیتی |
فرمت فایل | docx |
حجم فایل | 189 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 54 |
یشینه نظری پژوهش :
اختلال کم توجهی – بیش فعالی1 ، الگوی کاهش توجه پایدار ویا بیش فعالی ورفتارهای تکانشی2 است که شدیدتر وشایع تر از آن است که معمولا" در کودکان و نوجوانان با سطح رشد مشابه دیده میشوند .درگذشته تصور میشد که بیش فعالی علامت مختل کننده اصلی دراین اختلال است ،اما امروز ه عموم صاحبنظران معتقدند که بیش فعالی اغلب ثانویه به ضعف کنترل تکانه است . امروزه در برای مطرح کردن تشخیص باید برخی از علایم بیش فعالی از سن 7 سالگی ظاهر شوند ، هرچند در بسیاری از کودکان ADHD در سن بالای 7 سالگی تشخیص داده می شود.یعنی زمانی که رفتارهای آنها سبب بروز مشکلاتی در مدرسه وسایر مکانهاشده است . برای تائید تشخیص ADHD ، تخریب ناشی از بی توجهی و با بیش فعالی / تکانشگری بایستی دست کم در دوزمینه و موقعیت قابل مشاهده بوده ودرکارکرداجتماعی ، تحصیلی ، یا فعالیتهای خارج درسی متناسب با رشد کودک تداخل کند ( کاپلان و سادوک ، 2007 ) .
این اختلال سالها در منابع علمی با انواعی از اصطلاحات توصیف شده است. در اوایل سال 1900 کودکان تکانشگر مهار گسیخته وبیش فعال ( که بسیاری از آنان دچار آسیب های عصبی ناشی از آنسفالیت بودند ) تحت عنوان سندرم بیش فعالی طبقه بندی میشدند . شایع ترین علائم این بیماری بی توجهی ، حواس پرتی ، تحرک وفعالیت فیزیکی زیاد وانجام اعمال ورفتار بدون فکر واندیشه میباشد (آرنز.ام. رایدر، 2009 ).
این اختلال سالها در منابع علمی با انواعی از اصطلاحات توصیف شده است. در اوایل سال 1900 کودکان تکانشگر مهار گسیخته وبیش فعال ( که بسیاری از آنان دچار آسیب های عصبی ناشی از آنسفالیت بودند ) تحت عنوان سندرم بیش فعالی طبقه بندی میشدند . شایع ترین علائم این بیماری بی توجهی ، حواس پرتی ، تحرک وفعالیت فیزیکی زیاد وانجام اعمال ورفتار بدون فکر واندیشه میباشد (آرنز.ام. رایدر، 2009 ).
______________________________
1..Attention deficit Hyper Acctivity Disorder 2.Impulsivity Behaviour 3.ADHD-IA 2. .ADHD – III 3. ADHD-C
28
اختلال رشدی فراخنای توجه ، تکانشری و یا بیش فعالی و نیز رفتارهای قاعده مند است که در آن این کمبودها به طور قابل ملاحظه ای نامتناسب با سن عقلی کودک است شروع آن دردوران کودکی است نشانه ها به طور قابل ملاحظه ای نافذ و موقعیتی هستند معمولا در طول زمان مزمن یا پایدارند ونتیجه مستقیم تاخیرشدید زبان، ناشنوایی ،نابینایی، اوتیسم یا روان پریشی دوران کودکی نیستند ( باراباس .ا & باراباس .ام2 ،1996 ).
در گذشته تصور میشد بیش فعالی علامت مختل کننده اصلی در این اختلال است اما ا مروز عموم صاحبنظران معتقدند که پیش فعالی اغلب ضعف ثانویه کنترل تکانه است . در ملاک تشخیصی ADHD پیش فعالی وتکانشگری یک بعد مشترک را شامل میشوند . در حال حاضر تشخیص ADHD مبتنی برنظر اجمالی صاحبنظران است که معتقدند سه نوع قابل مشاهده اختلال یعنی بی توجه ، پیش فعال ، و تکانشی یا مرکب همگی تظاهر یک اختلالند ( باراباس .ا & باراباس .ام ،1996 ) .
در گذشته تصور میشد بیش فعالی علامت مختل کننده اصلی در این اختلال است اما ا مروز عموم صاحبنظران معتقدند که پیش فعالی اغلب ضعف ثانویه کنترل تکانه است . در ملاک تشخیصی ADHD پیش فعالی وتکانشگری یک بعد مشترک را شامل میشوند .
ملاک تشخیص :
تشخیص ADHD باید صرفاً موقعی داده شود که اطلاعات مربوط به کودک با دقت جمع آوری شده و کودک مزبور به وسیله ی یک پزشک ، یک روانشناس با تجربه مورد مطالعه ی دقیق قرار گرفته باشد ، همچنین این بررسی باید برای مدتی ادامه یافته باشد . برای تعیین چگونگی رفتار کودک در مدرسه ، جویا شدن نظر معلم و مدیر مدرسه دراین باره ضروری است . قبل از تشخیص بیش فعالی همراه با کمبود توجه باید کلیه ی عوامل ممکن دیگر مانند عوامل عاطفی ،اضطراب محیطی و .... مورد توجه قرار می گیرند و از این حیطه مستثنی شوند.
29
کودک در صورت دارا بودن 8 مورد از این ویژگیها که باید در سنین قبل از 7 سالگی بروز کرده و حداقل تا 6 ماه دوام یافته باشند، میتواند ADHD تشخیص داده شود. این رفتارهادرمقایسه کودکان همسن و سال آنان شدیدترباشد .
1. هنگام نشستن معمولا دستها یا پاهایش بی قرارند یا مدام در جای خود حرکت میکند (این حالت در نوجوانان ممکن است به احساس بیقراری ذهنی محدود شود .
2.هنگامی که از او خواسته شده بنشیند یا باید در جایی نشسته بماند، انجام این کار برایش بسیار مشکل است .
3. به سادگی و با کمترین عامل خارجی دچار حواس پرتی میشود .
4.در بازیها یا موارد مشابه حضور در گروه، منتظر نوبت شدن برایش مشکل است.
5. معمولا قبل از به پایان رسیدن یک پرسش،فورا و بدون فکر پاسخ را بیان میکند.
6. بدون اینکه قصد لجاجت یا مخالفت داشته و یا اینکه در درک مساله مشکل داشته باشد، انجام کارهایی که از روی یک دستور خاص و به ترتیب مشخص شده باشد، برایش مشکل است (لیندن .م حبیب 1996 ، رادو جیویک ،1996) .
7. توجه ممتد به یک کار یا بازی برایش مشکل است.
8. معمولا از یک کار ناتمام سراغ کار دیگری میرود.
9. بی سر و صدا بازی کردن برایش مشکل است.
10 . معمولا زیاد حرف میزند.
11 . معمولا میان صحبت دیگران پریده یا به طور ناخوانده وارد جمع، بازی و ... میشود.
12 . بیشتر اوقات چنین به نظر میرسد هنگامی که با او صحبت میشود به حرفهای گوینده توجهی ندارد.
30
13 . معمولا وسایل مهم و ضروری خود (مانند کتاب، اسباب بازی یا نوشت افزار) را در مدرسه یا خانه گم میکند.
14 . غالبا بدون توجه به عواقب آن و بدون اینکه به دنبال هیجان باشد، کارهای خطرناکی انجام میدهد. (برای مثال بدون توجه به وسط خیابان مبپرد (لیندن . ام ، حبیب .تی ، رادوجیویک .وی ، 1996 ) . البته، تقریبا تمام این رفتارها در کودکان تیزهوش، مستعد و خلاق نیز دیده میشود علائم نباید در اثر فشار روانی و استرس ایجاد شده باشد. کودکانی که طلاق، جدایی، بیماری، تغییر مدرسه یا تغییر ناگهانی در زندگی را تجربه می کنند ممکن است بی توجه یا فراموشکار شوند. برای تشخیص اختلال باید این عوامل در نظر گرفته شود. همچنین زمان شروع علائم درست بعد از این وقایع در تشخیص درست کمک کننده است. و از آنجائیکه این بیماری هم در کوتاه مدت و هم در درازمدت عوارض نامطلوبی برای کودک ، خانواده وجامعه به همراه دارد در نتیجه استفاده از ابزاری مناسب جهت بهبودی و کنترل رفتار ها و عملکرد این کودکان کمک کند ، که فواید بسیاری خواهد داشت (کربی . وودوارد1، ونگ وای2 ،2010).
اختلال کمبود توجه بیش فعالی بی توجهی3
* ناتوانی در توجه به جزئیات و بی دقتی در تکالیف مدرسه یا سایر فعالیتها
* مشکل در ادامه دادن توجه و حفظ دقت در طی فعالیتها.
* مشکل آشکار در گوش دادن.
* مشکل در پیروی از دستورات(علایم به دلیل رفتار مقابله ای یا عدم درک دستورللمل ها نیست..)
* بی نظمی.
_______________________________________
1.Kerby A. Woodvard 2.Wang why 3.ADHD-IA
31
*اجتناب از کارهایی که به تلاش ذهنی و تفکر نیاز دارد.
* گم کردن اسباب بازیها کتابها و وسایل.
* واکنش بیش از حد به محرکها.
* فراموشی در فعالیتهای روزانه. (کربی .ا. وودوارد، ونگ وای ،2010).
-اختلال کمبود توجه بیش فعالی تکانش وری
* بی قراری و ناآرامی.
* مشکل در حفظ حالت نشسته.
* دویدن بیش از حد و یا بالا و پایین پریدن.
* ناتوانی از بازی کردن در سکوت.
* به نظر می رسد که همیشه در حرکت و آمادهی رفتن هستند.
* زیاد صحبت میکنند.
* قبل از اینکه سوال تمام شود پاسخ میدهند.
* منتظر ایستادن و در صف ایستادن برایشان سخت است.
* حرف دیگران را قطع میکنند و فضولانه وارد بحث دیگران میشوند. ( موسسه تشخیص وروانپزشکی آمریکا 2000 ) .
__________________________
[1] Corbi.I.Woodvard 2.Dignosis Manual
32
-اختلال کمبود توجه بیش فعالی مرکب1
نوع سوم بیش فعالی که شایعتر نیز هست شامل ترکیبی از علائم بیش فعالی نوع اول و دوم است
-اختلال کمبود توجه بیش فعالی اکتسابی ثانویه
کودک نشانه ها را بعداز 6 سالگی در اثر ضربه یا بیماری دستگاه عصبی مرکزی نشان میدهد.علائم نباید در اثر فشار روانی و استرس ایجاد شده باشد. کودکانی که طلاق، جدایی، بیماری، تغییر مدرسه یا تغییر ناگهانی در زندگی را تجربه می کنند ممکن است بی توجه یا فراموشکار شوند. برای تشخیص اختلال باید این عوامل در نظر گرفته شود. همچنین زمان شروع علائم درست بعد از این وقایع در تشخیص درست کمک کننده است (باربازار .ای& باربازار . ام ، 1996) .
گزارش های میزان بروز ADHD در ایالا ت متحده از 2 تا20 درصد کودکان مدارس ابتدایی متغییر است . رقم محتاطانه حدود 3 تا 7 درصد کودکان مدارس ابتدایی در سنین پیش از بلوغ است در بریتانیا میزان بروز کمتر از ایالات متحده وکمتر از یک درصد گزارش شده است . ADHD در پسرها به نسبت 2 بر 1 تا 9 بر 1 از دخترها شایعتر است .
در بستگان درجه اول افراد مبتلا به ADHD خطر ابتلا به این اختلال و نیز سایر اختلالات نظیر اختلالات رفتار ایذایی ، اختلالات اضطرابی ، و اختلالات افسردگی بالا است .
همشیرهای کودکان مبتلا به ADHD احتمالا" در آزمونهای پیشرفت تحصیلی نسبت به سایر کودکان نمرات ضعیفتری کسب میکنند و شواهدی از شکستهای حصیلی نشان میدهند.
در والدین کودکان مبتلا به ADHD میزان بروز ( پر جنبی ) ، جامعه ستیزی ، اختلالات مصرف الکل و اختلال تشنجی بالاتر از حد عادی است .
دسته بندی | روانشناسی و علوم تربیتی |
فرمت فایل | docx |
حجم فایل | 1520 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 43 |
2-1 خواب آلودگی چیست ؟
در حالت ایده ال هر فرد در شبانه روز نیاز به 7 تا 8 ساعت خواب دارد . هر شخصی بواسطه داشتن ساعت بیولوژیکی در بدن پس از مدتی فعالیت و سوخت و ساز انرژی داخلی، نیاز به استراحت و خواب پیدا می کند . رانندگان جوان در ساعات اولیه صبح و ساعات پایانی شب اوج خستگی و خواب آلودگی را دارند و رانندگان میانسال بیشتر در ساعات 13 تا 15 دچار خواب آلودگی می شوند.
رانندگانی که از این الگو تبعیت نمی کنند ممکن است به خواب آلودگی دچار شده و ضمن چرت زدن ، کنترل وسیله نقلیه را از دست بدهند و متعاقب آن یا از جاده خارج شده و یا به مسیر مقابل منحرف شوند و حادثه ای ناگوار را رقم بزنند .
تصور کنید اگر راننده ای بدلایل مختلف دچار "خواب کوچک" یا اصطلاحا چرت به مدت 4 ثانیه شود در صورت داشتن سرعت 100 کیلومتر در ساعت ، مسافت 111 متر را بدون هیچگونه راهبری و کنترل خواهد پیمود . یعنی در طول این مدت کوتاه ، وسیله نقلیه به مسافت111 متر راننده نخواهد داشت .
بطور کلی سوانح و تصادفات مربوط به خواب آلودگی راننده در راههای برون شهری خصوصا آزادراهی بیشتر از معابر درون شهری اتفاق می افتد . بالا بودن میانگین طول سفر از یکسو و یکنواختی مسیر و سرعت وسیله نقلیه از سوی دیگر از اهم دلایل این موضوع به حساب می آید . اهمیت خواب آلودگی از آنجاست که راننده به تبع بروز آن مجبور به نوشیدن ، خوردن و یا بعضا باز کردن کمربند ایمنی میشود و این موارد خطرات مضاعف را به همراه خواهند داشت .
2-3 پیشینه بررسی نقش خواب آلودگی رانندگان
2-3-1-پیشینه تحقیق در ایران :
بررسی آمار تصادفات فوتی { 28 } حاکی از آن است که علت بسیاری از حوادث رانندگی کشور واژگونی خودروها بوده که بخش عمده آن از خواب آلودگی رانندگان ناشی می شود. این اتفاق در مورد وسایل نقلیه حمل ونقل عمومی از جمله کامیون ها و اتوبوس های مسافربری که مسافت های طولانی را می پیمایند 24 در صد بوده و با توجه به اهمیت و شدت تصادفات این گروه از وسایل نقلیه توجه بیشتری را می طلبد.
نتایج پژوهشهای گروه اجتماعی مرکز مطالعات استراتژیک آریا در ایران نشان می دهد 20 درصد تصادفات کشور ناشی از خواب آلودگی است و مرگ ومیر ناشی از آن سه برابر و مجروحان نیز دو برابر سایر تصادفات است. همچنین مجموع تعداد کشته ها و مجروحان تصادفات ناشی از خواب آلودگی 50 درصد بیشتر از تعداد کشته ها و مجروحان دیگر تصادفات است . { 28 }
آمار پزشکی قانونی حاکی از آن است که79 درصد از رانندگانی که به خاطر خستگی و خواب آلودگی کشته شده اند مرد و 21 درصد مابقی نیز زن بوده است با توجه به اهمیت موضوع وآثار مخرب تصادفات مربوط به خواب آلودگی منجر به مرگ و یا جراحت شدید ، سعی خواهیم نمود تا به پیشینه تحقیق در کشورهای مختلف پرداخته وتا حد امکان با بیانی ساده به خواب و اختلالات آن از جمله خواب آلودگی های روزانه و روش های کنترل آن بپردازیم .
عکس 2-2 اختلالات خواب
پیشینه بررسی نقش خواب آلودگی راننده در وقوع تصادفات در کشورهای مختلف:
2-3-2 انگلستان :
مطالعات انجام گرفته توسط مرکز تحقیقات خواب {1} نشان می دهد که خواب آلودگی راننده تا 20 درصد علل تصادفات در راه های یکنواخت را تشکیل می دهد. این بیانگر این مطلب است که هزاران فرد هر سال به دلیل خواب رفتن رانندگان پشت فرمان دچار سانحه می شوند . یک مطالعه {2} قدیمی تر بر روی تصادفات سال های 87 تا 92 مشخص کرده بود که 16% کل تصادفات راه ها و 23% کل تصادفات در جاده های اتومبیل رو (شاهراه ها ) به دلیل خستگی و خواب آلودگی اتفاق می افتد. تحقیق صورت گرفته توسط TRL (1) درصد کمتری را نسبت به تحقیق قبلی نشان می دهد : 9 تا10 درصد تصادفات کل راه ها و 15 درصد رانندگان در طول 12 ماه قبل حداقل یکبار در پشت فرمان به خواب فرو رفته بودند.{ 3 }
1-- Transport Research Laboratory |
تحقیق دیگری در مورد 2000 راننده که به علت عدم توجه به جلو یا فاقد عکس العمل ، تصادف کرده بودند نشان داد که در 11 درصد موارد این تصادف ، عامل خواب آلودگی راننده یکی از عوامل اصلی بوده است. {4}
2-3- 3 آمریکا :
تحقیقات اخیر فراوان {6-5} در آمریکا تخمین های بسیار متفاوتی از سطح تصادفات جاده ای مرتبط با خواب آلودگی نشان داده اند. مؤسسه NHTSA (1) تخمین زده است که 56000 تصادف در ارتباط با عامل خواب آلودگی سالانه در آمریکا اتفاق می افتد که منجر به 40000 زخمی و 1550 کشته می شود{5}.
مطالعه دیگری نشان داده است که 17 درصد(حدود یک میلیون) از تصادفات جاده ای ، مرتبط با خواب آلودگی هستند{6}.
یک تحقیق صورت گرفته در سال 95 پیشنهاد کرده که ضریب 6/2 درصد کل تصادفات ناشی از بی توجهی رانندگان به دلیل خستگی و خواب آلودگی بوده است {7}.
مطالعه دیگری در مورد تصادفات فوتی در این دو جاده از شلوغ ترین جاده های آمریکا نشان داد که 50 درصد تصادفات فوتی در این دو جاده به دلیل خواب آلودگی راننده رخ داده بودند.
مطالعه دیگری ادعا می کند که 30 تا 40 درصد تصادفاتی که وسایل نقلیه سنگین در آن حضور داشته است به دلیل خواب آلودگی راننده بوده است. مطالعه دیگری {9} در مورد 205 راننده دو ایالت دیگر نشان داد که 35% رانندگان مذکور حداقل یکبار در طول 12 ماه قبل از زمان پرسش دچار خواب در حین رانندگی شده اند.
.NCSDR/NHTSA Expert Panel on Driver fatigue & Sleepiness; "Drowsy Driving and Automobile Crashes", |
تحلیلی بر روی تصادفات جاده ای سال های 90 تا 92 در ایالت کارولینای شمالی {8} نشان داد که 5104 تصادف به دلیل خواب رفتن راننده پشت فرمان اتفاق افتاده است که این عدد برابر 5/0 درصد کل تصادفات در آن دوره زمانی می باشد.