دسته بندی | روانشناسی و علوم تربیتی |
فرمت فایل | docx |
حجم فایل | 427 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 29 |
توضیحات از متن فایل
- مونتگمری کیفیت را این گونه تعریف می کند: کیفیت عبارت است ازمیزان تطبیق محصولات با خواستهای استفاده کنندگان از آنها. (نقل از صلح نژاد87)
- دمنیگ « کیفیت را با میزان یکنواختی و یکسانی کالا یا خدمت مربوط تعریف می کند. »(کزازی، 1378)
- جوران معتقد است « کیفیت عیارتست از مطابقت کالا یا خدمت با کاربرد آن، معنای دیگر این عبارت این است که « استفاده کننده از کالا یا خدمت باید بتواند نیاز یا خواست خود را از آن کالا یا خدمت بر آورده سازد».(نقل از صلح نژاد87)
از تعاریف فوق چنین استنباط می شود که آنچه کیفیت کالا یا خدمات را تعبین می کند، میزان انطباق آن با نیازها، استانداردها و انتظارات مشتری است.
اخیرا ً سازمانها و شرکت های راهبر تنها به رضایت مشتری بسنده نمی. کنند، بلکه معتقدند باید مشتری خود را مشعوف، خوشحال و شاد کنند.
- استاندار صنعتی ژاپن 1981-8101 JISZ کیفیت را مجموع مشخصه ها یا عملکردهایی می داند که روشن می سازد تولید یا خدمت، کاربرد معین خود را دارد یا نه. (نقل از صلح نژاد87)
- فلیپ کرازبی معتقد است «کیفیت عبارتست از کاربی نقص یا خرابی صفر، از نظر او کیفیت رایگان است و با تغییر مدیریت ارشد، کیفیت بهبود می یابد».(نقل از صلح نژاد87)
کزاربی « کیفیت را مطابقت یک محصول یا خدمت با الزامات از پیش تعیین شده تعریف کرد».
- بیل کانوی تعریف ویژه ای از کیفیت ندارد ولی در توضیح مدیریت کیفیت آن را بکار می برد: «توسعه، ساخت، اداره و یا توزیع محصولات یا خدمات کم هزینه که مشتری آن را می خواهد یا به آن نیاز دارد. » با بررسی این تعارف می توان دریافت که دو موضوع «انطباق با مورد مصرف و رضایت مشتری» عوامل اصلی اشاره شده در این تعاریف می باشند. (نقل از صلح نژاد87)
بنابر این کیفیت را می توان به قرار زیر تعریف نمود:
- مطابقت با خواسته ها و انتظارات مشتریان
- مطابقت با مشخصه های ارائه شده توسط مشتری
- مطابقت با اهداف کاربردی، محصول یا خدمت تولیدی (ریاحی، 1384)
از نظر دمینگ، کیفیت، مسئولیت مدیران ارشد است و بایستی مدیران سطوح بالای سازمان در این راستا کوشا باشند و برای بهبود کیفیت تصمیم گیری نمایند و همچنین لازم است مباحث کیفیت را به آنها آموزش داد (کزازی، 1378، ص 9) و به نظر دمنیگ 94 درصد از تمامی مشکلات کیفیت به مدیریت مربوط است (شریف زاده، 1379، ص 40). ژوران بر کانون های بهبود کیفیت توجه دارد و تاکیدش بر مشتری می. باشد (حاجی شریف، 1374، ص 31) و معتقد است که مدیریت وظیفه ای بنیادین در راستای کیفیت عهده دار است و باید موضوع کیفیت را در اولویت کاری خود قرار دهد وسه اصل برنامه ریزی، کنترل و بهبود کیفیت را در تمامی ابعاد سازمان به اجرا در آورد. (کزازی،1378، ص 13). کرازبی پایه گذار تئوری ضایعات صفر است و به فعالیت بدون ضایعات اعتقاد دارد (یوسفی، 1381، ص 14) و از نظر او کیفیت عبارت است از همسازی با نیازهایی که نظیر اجرایی آن پیشگیری و استاندار آن اجرای کار بدون نقص و معیارآن هزینه کیفیت می باشد (کزازی، 1378، ص16). کیفیت مفهومی پیچیده و بغرنج و یا ابعاد متعدد است (شیلدز، 1999، ص 166). تعریف کیفیت با توجه به انتقاد های ضمنی، مشکل و پیچیده است و به دلیل معانی گوناگون آن، تعریف مربوط به مشتری محور بودن محصول و خدمات از بین تعاریف و دیدگه های مختلف بیشتر مفید است (سحنی و همکاران، 2004، ص 145) از نظر سحنی و همکاران (2006، ص 267) کیفیت در آموزش به طریق مختلفی از قبیل، برتری در آموزش، ارزش افزوده در آموزش، مطلوبیت تجربه و نتیجه آموزش برای استفاده، مطابقت محصول آموزشی با هدفها، ویژگی ها ونیازهای برنامه مشخص شده، دوری از عیب و نقص در فرآیند آموزش ونهایتاً مطابق با انتظارات مشتریان از آموزش تعریف شده است. از نظر دمینگ و فیگنیام، کیفیت مفهوم وسیعی است که تمام بخش های سازمان نسبت به آن متعهد هستند و هدف آن افزایش کارایی کل مجموعهاست به طوری که مانع پدید آمدن عوامل مخل کیفیت می شود و هدف نهایی آن مطابق کامل با مشخصات مورد نیاز مشتری با حداقل هزینه برای سازمان است که منجر به افزایش رضایت می شود (سید جوادین و کیماسی، 1384، ص 36). سحنی و همکارن (2004، صص 149-148) اظهار کرده اند که وینچ در بررسی مفهوم، دیدگاه ها و نگرش های مرتبط با کیفیت به چهار نگرش و رویکرد، فراگیر مدار، مشتری مدار، محصول مدار، و قیمت (ارزش) مدار اشاره می کند. و در نهایت تأکید دارد که تغییر و گرایش از سه نگرش به نگرش کیفیت مشتری مدار در حال افزایش است.
هریس در بررسی کیفیت آموزشی به سه رویکرد، تمرکز بر مشتری و نظر دانشجویان در خصوص خدمات، تمرکز بر کارمند و افزایش بهبود شرایط وموقعیت کاری برای همه اعضاء و در نهایت به هماهنگی فرایند های آموزشی با معیارهای مشخص شده اشاره میکند. هاروی و نایت ضمن اشاره به وجود تفاوت وگوناگونی زیاد در بین مفاهیم کیفیت در آموزش عالی، آنها را در پنج دیدگاه، استثنایی، تداوم، هدف تولید / خدمات، ارزش پولی از طریق کارآیی و اثر بخشی و تحول آفرینی، دسته بندی کرده است (سحنی و همکاران، 2004، صص 147-146). . از نظر تاکر کیفیت یک مفهوم چند شکلی و چند بعدی است. تصورات، ارزش ها، مقاصد کلی و اهداف خاص هر فرد و یا گروه ذینفع، پایه های تعریف کیفیت را تشکیل می دهد. (یار محمدیان، 1383، ص 711).
دسته بندی | روانشناسی و علوم تربیتی |
فرمت فایل | docx |
حجم فایل | 69 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 31 |
توضیحات از متن فایل
واژه فرهنگ در ابتدا برای مشخص کردن تفاوت بین انسانها و حیوانات استفادهشده است. ماری جو هچ (2008)، مفهوم فرهنگسازمانی که در مردمشناسی ریشه دارد، توسط مردم شناسان، بهعنوان روشهای شکل یافته از تفکر و احساس و واکنش که بهطور عمده توسط علائم و نشانهها حاصلشده و انتقال مییابند، تعریفشده است. آندروپیتگرو (1979)، نخستین بار واژه فرهنگسازمانی را در ادبیات دانشگاهی مطرح کرد. پسازآن در طی زمان مطالعه فرهنگ، گسترش یافت و نظریهپردازان سازمان به کیفیت متحد کردن گروهها توجه کرده و آن را در مطالعه سازمان بکار گرفتند.
منوریان و بختایی (1382)، در پژوهش خود اشارهکردهاند، بررسی فرهنگسازمانی بهعنوان یک ابزار جمعآوری اطلاعات عمل میکند. از دیدگاه اسدی (1386)، بسیاری از صاحبنظران و محققان، فرهنگ سازمان را بهعنوان منبعی از مزیت رقابتی مطرح کرده است که فرهنگسازمانی هنوز یکی از تازهترین و شاید از جدال آمیزترین مباحث نظری سازمان است باوجود اختلافنظرهای مذکور تقریباً بر سر یک موضوع توافق وجود دارد که مدیریت فرهنگسازمانی یکی از ضرورتهای مدیریت در عصر کنونی و از شرایط لازم برای موفقیت است. در پژوهش وثوقی (1390)، بیان شد که فرهنگی سازمانی عبارت است از: الگوی منحصربهفرد از مفروضات، ارزشها و هنجارهای مشترک که فعالیتهای جامعهپذیری، زبان، سمبلها و عملیات سازمانها را شکل میدهد. فیاض (1390)، امروزه مطالعه فرهنگسازمانی از اهمیت ویژهای برخوردار است، فرهنگسازمانی درواقع شخصیت سازمان است و فضایی است که کارکنان در آن تنفس میکنند؛ بنابراین ارتقا فرهنگسازمانی یک استراتژی مهم و مستلزم برنامهریزی دقیق خواهد بود. بررسی فرهنگسازمانی بر سیستمهای اندازهگیری عملکرد تأثیرگذار است (هنری، 2006). شیوهها و ارزشهای برنامهریزی در فرهنگسازمانی باید موردتوجه قرار گیرد (تولفو و وازلاویخ، 2008). معمولاً تحت عنوان ارزشها، باورها و مفروضات اساسی شناخته میشود که به هماهنگی رفتار اعضا کمک میکند (مسلانتوش و دورتی، 2010). با توسعه فرهنگسازمانی قوی و رهبری مؤثر، سازمانها میتوانند عملکرد مؤثری به دست آورند (زهیر، 2011).
2-1-1-1-تعاریف فرهنگسازمانی
تعاریف متعددی از فرهنگسازمانی ارائهشده است. برای مثال فرهنگسازمانی بهعنوان ارزشهای غالب که بهوسیله یک سازمان حمایت میشود، توصیفشده است. یا فلسفهای که خطمشی سازمان را به سمت کارکنان و مشتریان هدایت میکند، یا ارزشهایی که به کمک آنها کارها و امور روزمره سازمان انجام میپذیرد (الوانی و دانایی فر، 1376). فرهنگسازمانی نشان دهندة بخش نانوشته و نامحسوس سازمان است. هدف فرهنگ این است که به اعضای سازمان احساس هویت بدهد و در آنان نسبت به باورها و ارزشها، تعهد ایجاد کند (دفت، 1998).
لوئیس (1983)، فرهنگسازمانی را چنین تعریف میکند مجموعهای از دریافتها و تفاهمهای مشترک برای سازمان دادن کنشهاست که زبان و دیگر محملهای نمادی برای بیان تفاهم مشترک به کار میرود. پترز و واترمن (1982)، فرهنگ را مجموعهای از ارزشهای مشترک غالب و دارای ارتباط منطقی است که با وسایل نمادین مانند داستانها، افسانهها، حکایت و کلمات قصار مبادله میشود، تعریف کردهاند. دنیسون (2006)، فرهنگسازمانی را کاربردی برای تعیین ارزشها، اعتقادات، فرضیات و شیوههای مشترکی میداند که نگرش و رفتار اعضا را در سازمان شکل میدهد و سپس هدایت میکند.
رابینز و کالتر (2008). فرهنگسازمانی را نظام معانی مشترکی میداند که بهوسیله اعضای سازمان حفظ و به تمایز سازمان از سازمانهای دیگر منجر میشود. جرج گوردن (1979)، نیز فرهنگسازمانی را نظام فرضیات و ارزشهای مشترکی میخواند که بهطور گسترده رعایت میشود و به الگوی رفتاری خاصی منجر میشود. استانلی دیویس (1995)، فرهنگسازمانی را الگویی از ارزشها و باورهای مشترکی میشمارد که به اعضای یکنهاد معنی و مفهوم میبخشد. با توجه به تعاریف ارائهشده از فرهنگسازمانی، چنین نتیجه میگیریم که فرهنگسازمانی همان اندیشههای مشترک، فرضیات و ارزشهای مشترک افراد است که از آن برای پیشبرد اهداف و مقاصد مشترکشان و اینکه کارها چگونه انجام شود، استفاده میکنند.
بهطورکلی از این تعاریف چنین استنباط میشود که زمینه اصلی در فرهنگسازمانی وجود سیستمی از معانی و مفاهیم مشترک در میان اعضای سازمان است. در هر سازمانی الگویی از باورها، سمبلها، ارزشها، داستانها و آدابورسوم وجود دارد که بهمرورزمان به وجود آمدهاند. این الگوها باعث میشوند که در خصوص اینکه سازمان چیست و چگونه اعضاء باید رفتار خود را ابراز کنند، درک مشترک و یکسانی به وجود آید و همه اعضا به آن احترام میگذارد و ارزش قائل است.
دسته بندی | روانشناسی و علوم تربیتی |
فرمت فایل | docx |
حجم فایل | 48 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 19 |
توضیحات از متن فایل
چهارچوب این پژوهش پنداشتی بوده و برمبنای مفاهیم فرسودگی وحمایت شغلی پرستاران استوار شده است که درراستای آن مفاهیم استرس شغلی، فرسودگی شغلی، عوامل موثر بر فرسودگی شغلی پرستاران ، پیامدهای ناشی از فرسودگی شغلی، حمایت شغلی و ارتباط فرسودگی و حمایت شغلی مورد بحث و بررسی قرار می گیرند.
کلمه استرس از واژه لاتین "استرینجر" به معنی کشش محکم مشتق شده است . استرس زا ها در واقع به معنی نیروی خارجی هستند که بر یک فرد وارد شده و باعث کشیدگی یا تنش می شوند (22). حدود80-50 درصد از بیماریها توسط استرس یا با کمک استرس ایجاد می شوند منابع ایجاد کننده استرس گوناگون هستند که یکی ازمهمترین این منابع شغل می باشد(2).
به طور کلی عوامل بالقوه استرس شغلی سه دسته اند: عوامل محیطی، عوامل فردی و عوامل سازمانی.
عوامل محیطی : این عوامل عبارتند از تغییرات اجتماعی، تکنولوژیکی، سیاسی و اقتصادی. مانند تغییر در اقتصاد کشور و اثر آن بر سازمانها و کاهش حقوق کارکنان ، اختراعات جدید و تکنولوژی که می تواند مهارتها و تجربه ی فرد را برای یک دوره کوتاه منسوخ نماید.
عوامل فردی : تحقیقات نشان داده اند که افراد به روابط شخصی و خانوادگی اهمیت زیادی می دهند.این مسائل می تواند باعث استرس شود و آنها را وادار کند که به چیز های دیگر توجه کنند و همچنین برخی مسائل اقتصادی افراد نیز همین اثر را دارد.
عوامل سازمانی : عوامل متعددی در محیط کار وجود دارند که در ایجاد استرس موثرند.عمده ترین آنها عبارتند از: تفاوتهای حرفه ای، ابهام نقش شغلی، تعارض نقش، اضافه کاری یا کم باری نقش، مسئولیت برای
افراد و عدم مشارکت (24 ).
فشار عصبی در سطح پایین می تواند موجب تحرک و تلاش بیشتر و همچنین عملکرد بهتر گردد، اما فشار عصبی در سطح بالا باید کنترل شود، زیرا در کار تاثیر منفی می گذارد و نابود کننده زندگی انسان است ( 12).
در پرستاران عوامل تنش زای شایع شامل: فشارکاری بیش از حد، مدیریت زمان، تحت نظارت مدیر بودن، بازتاب مددجویان وخویشاوندان، مراقبت ازبیماران بدحال، عدم امنیت شغلی، تضاد نقشی، شیفت کاری وتغییرات سازمانی می باشند(25). ). نگرانی رو به افزایش این است که سطوح بالای این استرس ممکن است سبب کاهش اخلاقیات وبروز فرسودگی شغلی شود و بنابراین تهدید کننده کیفیت وثبات خدمات گردد(26).
استرس شغلی بخشی از زندگی کارکنان سیستم مراقبت های بهداشتی درمانی از قبیل پرستاران، پزشکان و مدیران اجرایی بیمارستانها است (25). همچنین عامل موثری بر بی کفایتی سازمانها، تغییر شغل کارکنان، غیبت به خاطر بیماری وکاهش کیفیت و کمیت مراقبت میباشد که هزینه های درمان را افزایش و رضایت شغلی را کاهش می دهد(15).
فشار ناشی از حجم کار، ارتباط نزدیک بابیماران، مسئولیت دربرابر مرگ وزندگی آنها، پیشرفتهای تکنولوژی وافزایش ابعاد مراقبت با استرس شغلی پرستاران ارتباط مستقیم دارد (27 ).
فرسودگی شغلی یک تجربه شخصی استرس است که دریک زمینه پیچیده روابط اجتماعی بروز می کند و تصور شخص را از خودش ودیگران در بر می گیرد ( 28) . زمانی که استرس شغلی به نحو مطلوب شناسایی نشود وبه طور مناسب با آن برخورد نشود ممکن است به بروز فرسودگی شغلی منتهی شود(3) . سلیه در سال 1976 نشان داد که پرستاری یکی از پر استرس ترین حرفه هاست. او خاطر نشان کرد که لازم است به استرس شغلی درپرستاری توجه شود و مورد بررسی قرار گیرد(15).
فرسودگی شغلی یک نوع خاص از واکنش به استرس شغلی است که درمیان افرادی که خدمات حرفه ای انسانی ارائه می دهند بروز میکند مثل پرستاری، معلمی، مشاوران و کارکنان امور اجتماعی.
پرستاری به طور ذاتی حرفه ی استرس زا است و محققین دریافته اند که جمعیت پرستاران در سطح بالایی از فرسودگی شغلی قرار دارند. فرسودگی بیشتر در افرادی محتمل است که احساس می کنند بیش از حد کار می کنند و مورد قدردانی قرار نمی گیرند (5).
واژه فرسودگی شغلی اولین بار توسط فرویدنبرگ درسال1974 مطرح شد . هنگامی که او وضعیتی از خستگی و یأس فزاینده را درافرادی که خدمات مراقبتی ارائه می دادند شناسایی نمود. فرویدنبرگ نشان داد که شخص تلاش برای به دست آوردن انتظارات غیر واقعی که توسط جامعه یا خود افراد تحمیل می شود انجام می دهد که ممکن است باعث خستگی جسمی وروحی شود ؛ درهمان زمان مسلاچ درحال مطالعه روی افرادی بود که با افزایش عواطف برانگیخته شده درشغلشان سازگار می شوند. مسلاچ وهمکاران برای اولین بار فرسودگی را به عنوان مجموعه ای از علایم خستگی جسمی، عاطفی تعریف کردند که پیشرفت عقاید منفی نسبت به خود و موقعیت شغلی را ایجاد می کند وفقدان نگرانی و نگرش مثبت را به نسبت به مددجویان در بر دارد(4).
در بعضی از کتب به جای واژه ی فرسودگی، واژه ی "تحلیل رفتگی" به کار رفته است.
گیریدین و همکاران او تحلیل رفتگی را به عنوان فرسودگی جسمی و ذهنی بسیار زیاد ناشی از دو عامل جو بوروکراسی و کار بیش از حد و بی نتیجه تعریف کرده اند. مسلاچ و همکاران او آن را پاسخ به عوامل فشارزای دائمی ناشی از کار و محیط حاکم بر شغل دانسته اند. سعادت(1375) بیان داشته که تحلیل رفتگی عبارت است از : فشار عصبی شدید ناشی از ماهیت کار و وضعیت نامناسب کار.پس از ایجاد حالت فوق،کاراهمیت و معنای خود را از دست می دهد و فردی که دچار تحلیل رفتگی شده ،دائم خسته، پرخاشگر ، بدگمان، منفی باف و عصبی است. علاوه بر آن حساس و زودرنج بوده و با کوچک ترین ناراحتی از حالت طبیعی خارج می شود .این وضعیت سرایت پذیری بسیاری دارد و فرد تحلیل رفته به زودی گروهی از همکاران خود را نیز مبتلا می کند. بنابراین تشخیص فوری علائم تحلیل رفتگی و جلوگیری از شیوع آن اهمیت زیادی دارد (12) .
فرسودگی یک نشانه استرس شغلی نمی باشد بلکه نتیجه پایانی استرس شغلی "مدیریت نشده" است که به صورت احساس واماندگی عاطفی، مسخ شخصیت و کاهش کسب دستاوردهای فردی شغلی(عدم موفقیت فردی در شغل ) بروز می کند. احساس واماندگی عاطفی، احساس هیجانی بودن بیش از حد و درماندگی توسط شخصی است که کار می کند. مسخ شخصیت به گسترش فقدان شخصیت، حالت بی احساسی نسبت به دریافت کنندگان مراقبت درمانی یا آموزشی اطلاق می گردد. کاهش کسب دستاوردهای فردی شغلی زمانی رخ می دهد که احساس رقابت وبه دست آوردن موفقیت درکارکردن با افراد کاهش می یابد. پرستاران به طور ویژه مستعد فرسودگی شغلی هستند چرا که با بیماری، درد، عذاب،کاهش ظرفیت مددجویان و مرگ آنها مواجه هستند وبرای آنها راحتی، حمایت و کمک ایجاد می کنند (5).
دسته بندی | روانشناسی و علوم تربیتی |
فرمت فایل | docx |
حجم فایل | 66 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 22 |
توضیحات از متن فایل
فراشناخت ابتدا توسط فلاولمطرح شد تنها به تبیین و توجیه دانش فرد در مورد فرآیندها و تولیدات شناختی و نظارت بر این فرآیندها بپردازد. فراشناخت به آگاهی انسان از نظام شناختی خود و کنترل و نظارت به آن گفته میشود. به سخن دیگر فراشناخت، دانش یا آگاهی فرد از نظام شناختی خودش یا دانستن در بارهی دانستن است. دانش فراشناختی یاری میکند تا هنگام یادگیری و دانستن امور، شخص پیشرفت خود را در نظر بگیرد همچنین این دانش کمک می کند تا نتایج تلاشها ارزیابی شود و میزان تسلط بر مطالبی که خوانده شده، سنجیده شود. (سیف، 1392).
تعاریف مختلفی از فراشناخت ارائه شدهاست که به درک بهتر آن کمک میکند از جمله : دانش فرد در بارهی فرآیندهای شناختی خود و فرآیند سازماندهی و هماهنگ کردن مجموعهای از جریانها (فلاول، 1988) تفکر در بارهی تفکر (براون 1984) شناخت (براون و دولاچ، 1987)، آگاهی فرد از فرایندهها و راهبردها شناختیاش (فلاول، 1988)، و هر گونه دانش یا فعالیت شناختی که موضوع آن شناخت یا تنظیم شناخت باشد با توجه به تعاریفی که ارائه شد میتوان گفت «فراشناخت، مجموعه دانش و فرآیندهایی است که کنشهای شناختی فرد را نظارت هدایت و کنترل میکنند و در واقع به مدیریت فعالیتهای شناختی میپردازند (به نقل از کارشکی، 1379).
2-1-1 راهبردهای فراشناختی
راهبردهای فراشناختی، مهارتهای اجرایی هستند که موفقیت فعالیت یادگیری را ارزیابی میکنند (اوملی و کهات، 1990به نقل ازعاطی نژاد،1391)
راهبردهای فراشناختی اساسی، شامل ربط دادن اطلاعات جدید به اطلاعات قبلی انتخاب راهبردهای تفکر، برنامهریزی، نظارت، و ارزیابی فرآیندهای تفکر میشود (دیرکس ، 1985).
راهبردهای فراشناختی، فرآیندهای متوالی هستند که فعالیتهای شناختی را کنترل میکنند و به تنظیم و نظارت بر فعالیتهای یادگیری کمک میکنند، همچون کنترل آگاهانه بر یادگیری، برنامهریزی و انتخاب راهبردها، نظارت بر فرآیند یادگیری، تصیح اشتباهات، تحلیل اثربخشی راهبردهای یادگیری و تغییر رفتارها و راهبردهای یادگیری، هنگامی که ضروری باشد (ریدی و همکاران، 1992 به نقل از عاطی نژاد، 1391)
گراهام (1997) عقیده دارد، راهبردهای فراشناختی به دانش آموزان اجازه میدهد تا یادگیریشان را برنامهریزی، کنترل و ارزیابی کنند که در بهبود یادگیری، محوریترین نقش را بازی میکند و دانش آموزان بدون رویکردهای فراشناختی، اساساً یادگیرندگان بدون هدف هستند (به نقل از وانگ و همکاران، 2009).
راهبردهای فراشناختی عمده را میتوان در سه طبقه قرارداد :1) راهبردهای برنامهریزی 2) راهبردهای نظم دهی 3) راهبردهای نظارت و ارزشیابی . راهبردهای برنامه ریزی، شامل تعیین هدف برای یادگیری و مطالعه، پیش بینی زمان لازم برای مطالعه، تعیین سرعت مناسب مطالعه، تحلیل چگونگی برخورد با موضوع یادگیری، انتخاب راهبردهای یادگیری مفید است. منظور از کنترل و نظارت، ارزشیابی یادگیرنده از کارخود برای آگاهی یافتن از چگونگی پیشرفت خود و زیر نظر گرفتن و هدایت آن است. از جمله می توان نظارت بر توجه در هنگام خواندن یا نوشتن یک متن، از خود پرسیدن به هنگام مطالعه و کنترل زمان و سرعت مطالعه نام برد. این راهبردها به یادگیرنده کمک میکند تا هر وقت به مشکلی بر میخورد به سرعت آن را تشخیص داده، در رفع آن بکوشد. راهبردهای نظمدهی انعطافپذیری در رفتار یادگیرنده را موجب میشوند و به او کمک میکنند تا هر زمان که برایش ضرورت داشته باشد، یادگیری خود را تغییر دهد (سیف، 1392).
اکثر محققان، فراشناخت را به دو مؤلفه تقسیم نمودهاند. مؤلفهی نخست که دانش فراشناختی است همه بر آن توافق دارند و در همه ی نظریات وجود دارد و زمانی حاصل میشود که فرد از تواناییهای شناختی خود آگاه شود.
دسته بندی | روانشناسی و علوم تربیتی |
فرمت فایل | docx |
حجم فایل | 63 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 28 |
توضیحات از متن فایل
پژوهشگران معاصر شخصیت از هر دو نظریه ابراز نارضایتی کرده اند و معتقدند که نظریه آیزنک بسیار ساده است و ابعاد بسیار کمی دارد (برون گرایی، درون گرایی، روان رنجورخویی، پایداری هیجانی و روان پریش خویی، کنترل تکانه)، در حالی که نظریه کتل بسیار پیچیده است و عوامل بسیاری را دارد (16 عامل).
از بین نظریههای مهم شخصیت میتوان به الگوی پنج عاملی کاستا و مک کری (1992) اشاره کرد. این پنج عامل عبارتند از: روان رنجوری 2، برون گرایی 3، باز بودن به تجربه 4، توافق 5 و وجدانی بودن که هر یک از این عوامل در بروز رفتارهای خاص دارای اهمیت می باشند.
رابرت مک کری (1949) و پل کاستا (1942) که در مرکز پژوهشی پیری شناسی مؤسسات ملی سلامتی در بالتیمور، مریلند کار میکنند به برنامه تحقیق گسترده ای مبادرت کردند که پنج عامل اصلی را مشخص کرد و منجر به ایجاد پرسشنامه NEO گردید (مک کری و کاستا 1987؛ نقل از شولتز 1386) این 5 عامل عبارتند از روانرنجورخویی (N)، برونگرایی (E)، انعطاف پذیری (O)، توافقپذیری (A) و باوجدان بودن (C). این عوامل از طریق انواع فنون ارزیابی، از جمله پرسشنامههای خودسنجی، آزمونهای عینی و گزارشهای مشاهده گران تأیید شدند. به نظر میرسد که چهار عامل از پنج عامل این نظریه مولفه ژنتیکی نیرومند و یک عامل (توافق پذیری) مولفه محیطی نیرومند دارد و بیشتر محیطی است تا ارثی (شولتز و شولتز؛به نقل از پروین 1386). هریک از پنج عامل بزرگ به شش زیرمقیاس تقسیم میشوند. مک کری و کوستا (1992) این پنج عامل را صفات و زیرمقیاسهای این عوامل را رویه مینامند. منظور آنها از صفات، اشاره به آن دسته از متغیرهای شخصیتی است که عمیقتر و بنیادیتر هستند و در طول زمان ثبات زیادی از خود نشان میدهند. در مقابل رویهها همچنان که از نامشان مشخص است سطحیتر و تغییرپذیرتر از صفات هستند و ممکن است پایههای ژنتیکی و زیستی نداشته باشند. در واقع بروز و و فعال شدگی رویهها بیش از صفات وابسته به محیط است.
نظریه شخصیت آنها ریشه در آمار و تحلیل عاملی از یک سو و زبانشناسی از سوی دیگر دارد. مککری و کوستا معتقد بودند که برای هر صفت یا حالتی که انسان میتواند داشته باشد، لزوما یک لغت متناظر در زبان ساختهشدهاست (متیوز، دیاری و وایتمن 2003). بنابراین آنها کلیه لغات موجود درباره صفات انسانی در فرهنگ انگلیسی را جمعآوری کردند و با تحلیل عاملی چند مرحلهای آنها، به 5 عامل بزرگ شخصیت دست یافتند (گروسی، 1380). در بین پژوهشگران این سؤال مطرح بوده که مک کری و کوستا نظریه ای درباره شخصیت ارائه نداده اند بلکه آنها فقط یک پرسشنامه ساخته اند (متیوز، دیاری و وایتمن 2003). در واقع نظریه آنها از ابزاری که ساخته اند بیرون آمده است، در حالی که معمولاً ابزار بر پایه نظریهها ساخته میشوند. جدای از این که این موضوع را قوت یا نقص برای کار آنها بدانیم، به هرحال این یک مورد استثنا و شاید بدیع در علم روانشناسی میتواند باشد (یخوابی 1389).
2-4- عوامل پنجگانه
2-4-1- عامل روان رنجورخویی (عصبیت یا شاخص هیجان)
کاستا و مک کری (1992)، بیان میکنند که یکی از ابعاد وسیع شخصیت، مقایسه سازگاری، ثبات عاطفی فرد، ناسازگاری و عصبیت یا روان نژندی است. داشتن احساسات منفی همچون ترس، غم، احساس گناه، برانگیختگی، خشم، احساس کلافگی دائمی و فراگیر مبنای مقیاس عصبیت (N) را تشکیل میدهند (گیلسپی و مارتین، 2006). این عامل شخصیتی به صورت منفی با سلامت هیجانی و روانی همبسته است (لاهتیو همکاران، 2008). روان رنجور خویان زیر تأثیر سیستم عصبی خودکار قرار دارند. دیدشان در تاریکی کمتر از افراد بهنجار است. جسما و روحا ضعیف و ناقص هستند. از حیث هوش و تسلط بر نفس و ادراک حسی و تمرکز حواس و اراده و سعی ازمتوسط افراد بهنجار پایین ترند. تلقین پذیرند و در اندیشیدن و عمل کردن کندتر هستند (سیاسی، 1386). افرادی که نمرات بالا در این عامل داشته باشند، به احتمال زیادتری دارای باورهای غیرمنطقی هستند، از قدرت کمتری در کنترل تکانه برخوردارند و سازگاری کمتری با شرایط فشار روانی نشان میدهند. اما افراد با نمرات پایین، از نظر عاطفی باثباتند، معمولاً آرام و راحت هستند و در مقابل فشارهای زندگی از سازگاری بهتری برخوردارند (شاپوری 1387). رویههای روان رنجورخویی عبارتند از: اضطراب، کینهورزی خشمناک، افسردگی، خودآگاهی، تکانشوری و آسیبپذیری (پروین 1386).
2-4-2- عامل برون گرایی
برون گرایی در برابر درون گرایی قرار میگیرد و به معنی آمادگی فرد برای ارتباط با جهان خارج است. این عامل با سلامت هیجانی رابطه مثبت دارد. بدین ترتیب افراد برونگرا با استرسهای روزمره راحتتر کنار میآیند و احتمالا به هنگام مشکل کمک بیشتری از اطرافیان خود دریافت میکنند. آنها همچنین تعداد بیشتری از رویدادهای مثبت را تجربه میکنند (مک کری و جان، 1992؛ نقل از متیوز، دیاری و وایتمن 2003). این افراد خواهان هیجان و تحریک هستند و حضور در مهمانیها و اجتماعات را به تنهایی ترجیح میدهند. هیجان و تحریک را دوست دارند و بر آنندکه امیدوار به موقعیت و آینده باشند. بازاریابهای موفق کشورهای در حال توسعه و رشد یافته نمونه ای از افراد برون گرا هستند (مک الروی و دود 2007). مقیاسهای شاخص E، نشان دهندهی علاقه افراد به توسعهی صنعت و کار خود میباشد. رویههای برونگرایی به ترتیب عبارتند از صمیمیت، جمع گرایی، جرات مندی، فعالیت، هیجان خواهی و هیجانهای مثبت (مک الروی و دود 2007).
2-4-3- عامل انعطاف پذیری (باز بودن یا گشودگی)
انعطاف پذیری عامل سوم از پنج عامل بزرگ است و به معنی آمادگی افراد برای پذیرش تغییرات زندگی است. افراد باز انسانهایی هستند که نسبت به تجربهی درونی و دنیای پیرامون کنجکاو بوده و زندگی آنها سرشار از تجربه است. این افراد طالب لذت بردن از نظریات جدید و ارزشهای غیر متعارف هستند. افراد با نمرات بالا در انعطاف پذیری تمایلات روشنفکرانه گسترده دارند (شولتز و شولتز؛به نقل ازسیدمحمدی 1386) و از هوش، خلاقیت و ابتکار بیشتری بهره میبرند (تراچیانو، مک کری، برانت و کوستا 2005). نسبت به ایدههای جدید، مشتاق هستند و برای جستجوی تنوع و تجربههای جدید برانگیخته میشوند (مک الروی و دود 2007). در مقابل افراد با نمرات پایین در این مقیاس بیشتر محافظه کار، سنتی و همگام با هنجارهای جامعه هستند، تمایل کمتری برای در نظر گرفتن عقاید جایگزین دارند و بیشتر در عقاید خودشان ثابت قدم و پا برجا هستند واین امر، به احتمال بیشتری باعث میشود که آنها به اطلاعاتی که آشنا و مرسوم هستند اعتماد کنند (مک الروی و دود 2007). معمولاً شاخص باز بودن ارتباط مثبتی با هوش دارد و افراد دارای تحصیلات بالاتر نمره بیشتری در این مقیاس میآورند. باز بودن بیشتر با آن جنبههایی از هوش سر و کار دارد که کمتر در معرض سنجش در آزمونهای هوش است